جدول جو
جدول جو

معنی مشعوراء - جستجوی لغت در جدول جو

مشعوراء
(صَ یَ)
دانستن و دریافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشعور. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شعر و مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعراء
تصویر شعراء
شاعران، بیست و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲۷ آیه، جامعه، طسم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ کبیر به معنی بزرگ. (آنندراج). جمع واژۀ کبیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم جمع است به معنی بزرگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
دانستن و دریافتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مشعوراء. مشعوره. رجوع به شعر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
سورۀ بیست و ششم از قرآن کریم و آن 227 آیت است، پس از فرقان وپیش از نمل. در مکه نازل شده و با این آیه شروع میشود: طسم تلک آیات الکتاب المبین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
جمع واژۀ شاعر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعرا (در تداول فارسی زبانان). رجوع به شعرا و شاعر شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْ)
نام ماده شتر. (از ناظم الاطباء). شترماده است. (منتهی الارب) ، غاره شعواء، غارت متفرق و پریشان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شجره شعواء، درخت پراکنده شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پریشان (موی). (یادداشت مؤلف) ، لشکر پراکنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
جمع واژۀ شیّر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شیّر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دجله العوراء، دجلۀ بصره راگویند. (از معجم البلدان). شعبه ای از دجله که از مکان کنونی شهر بصره میگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عوران، عیران. (از اقرب الموارد) ، زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخن زشت یا کارزشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سخن زشت. (دهار). کار قبیح و زشت و سخن زشت و فحش. (از ناظم الاطباء) : أعرض عن العوراء و لاتسمعها (تاریخ بیهقی ص 685) ، یعنی از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده. عجبت ممن یؤثر العوراء علی العیناء (از اقرب الموارد) ، یعنی در شگفتم از کسی که سخن زشت را بر سخن نیکو برتری میدهد، دشت بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلاه عوراء، فلاتی که آب در آن نباشد، لیله عوراءالقرّ، شبی بدون سرما، مفرد و واحد ’عوران’. (از اقرب الموارد). رجوع به عوران شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دانستن و دریافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشعور. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعر و دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لقب بکر بن مر که پسر دختر ضبه و یا نام دختر ضبه بن ادّ که مادر قبیله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
یک نوع درختی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عاشوراء. (منتهی الارب). روز دهم یا نهم محرم. (ناظم الاطباء). رجوع به عاشورا و عاشوراء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در عرف علماء و اهل ادب عبارت از قضایائی است که مردم به آن اعتراف نمایند و بدان گرویده باشند. (از کشاف از فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). قضایائی که تمام مردم بدان اعتراف کرده باشند از راه عادت ومتضمن بودن مصالح آنها و غیر. (فرهنگ علوم نقلی).
- مشهورات به ظاهر، آن مقدمات بوند که به اول شنیدن، چنین وهم افتد که ایشان مشهورند و چون به حقیقت بنگری نه مشهور بوند. (دانشنامه، بخش منطق از فرهنگ علوم عقلی).
- مشهورات حقیقی مطلق، چنانکه عدل حسن است و ظلم قبیح، و این حکم به حسب مصالح جمهور یا به سبب عادات فاضله و اخلاق جمیله که در نفوس راسخ باشد، یا به سبب قوتی از قوتهای نفس ناطقه غیرعقلی، مانند رقت یا حمیت یا حیا یا غیر آن مقبول بود به نزدیک همه کس. (اساس الاقتباس صص 346-347).
- مشهورات محدود، چنان بود که به نزدیک قومی مشهور باشد، چنانکه تصدیق به آن که تسلسل محال است به نزدیک متکلمان. و هر اهل علمی و صناعتی را مانند آن مشهورات باشد که به نزدیک غیر ایشان باشد که مقبول نبود. (اساس الاقتباس ص 347)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین مغافرناک. (منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که در آن مغافیر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغافر و مغافیر و مغفار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دو آب است بنی سلول و بنی کلاب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
جمع واژۀ مشاوره: و درهمه اصناف خطابت مفید اما تعلق ممکن و غیرممکن به مشاورات و کاین و غیرکاین به مشاجرات و تعظیم و تحقیر او به منافرات بیشتر بود. (اساس الاقتباس ص 569)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ حمار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب اقرب الموارد گوید محموراء اسم جمع است و جمع نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ عیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم جمع عیر است. معیورا. (از اقرب الموارد). رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مکمور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مکمور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ صغیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمعصغیر، به معنی خرد. (آنندراج). رجوع به صغیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ)
جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَشْ)
زمینی که گیاه شیح رویاند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشیوحی (بالقصر و المد). آنجا که گیاه شیح روید. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشیوحی شود، کار سخت که در آن مبادرت نمایند. یقال: هم فی مشیوحاء من امرهم، ایشان در کاری هستند که در آن مبادرت میکنند و با هم آمیخته. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیشانی موی ریخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پراکنده شاخ، برخاسته موی، پراکنده نا به سامان متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشهوره، شناختگان جمع مشهوره (مشهور) : مشهورها، قضایایی باشند که همه مردم بدان اعتراف کرده باشند از راه عادات ومتضمن بودن مصالح آنها و غیره. یا مشهورات بظاهر. آن مقدمات باشند که باول شنیدن چنین و هم افتد که ایشان مشهورند و چون بحقیقت بنگری مشهور نباشند. یا مشهورات حقیقی. آن مقدمات باشند که حقیقه مشهورند نه بظاهر: مشهورات حقیقی مطلق چنانک عدل حسن است و ظلم قبیح و این حکم بحسب مصالح جمهور یا بسبب عادات فاضله و اخلاق جمیله که در نفوس راسخ باشد یا بسبب قوتی از قوتهاء نفس ناطقه غیر عقلی مانند رقت یا حمیت یا حیا یا غیر آن مقبول بود بنزدیک همه کس. یا مشهورات محدود. مقدماتی بود که بنزدیک قومی مشهور باشد چنانک تصدیق بان که تسلسل محال است بنزدیک متکلمان و هر اهل علمی و صناعتی را مانند آن مشهورات باشد که نزدیک غیر ایشان باشد که مقبول نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاورات
تصویر مشاورات
جمع مشاوره، اوسکارش ها رایزنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعواء
تصویر شعواء
((شَ))
متفرق، منتشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماوراء
تصویر ماوراء
((وَ))
پشت سر، آنچه در پس و پشت چیزی قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاوران
تصویر مشاوران
رایزنان، هم سگالان
فرهنگ واژه فارسی سره