جدول جو
جدول جو

معنی مشروقه - جستجوی لغت در جدول جو

مشروقه
(مَ قَ)
محل تافتن: مشروقۀ آفتاب جمال... (مرصادالعباد از سبک شناسی بهار ج 3 ص 25)
لغت نامه دهخدا
مشروقه
در تازی نیامده تابگاه محل تافتن: مشروقه آفتاب جمال
تصویری از مشروقه
تصویر مشروقه
فرهنگ لغت هوشیار
مشروقه
((مَ قِ یا قَ))
محل تابیدن
تصویری از مشروقه
تصویر مشروقه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متروکه
تصویر متروکه
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسروقه
تصویر مسروقه
دزدیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروسه
تصویر محروسه
محروس، کنایه از ناحیه، سرزمین، خطه
فرهنگ فارسی عمید
مملکتی که دارای پارلمان باشد و نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، در علم منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ)
مسروقه. دزدیده. دزدیده شده. سرقت شده.
- اموال مسروقه، مالهای دزدیده شده.
- حروف مسروقه، حروف معدوله. حروفی که در نوشتن باشد و بر زبان نیاید. و رجوع به مدخل حروف مسروقه در ردیف خود شود.
، خمسۀ مسروقه، پنجۀ دزدیده. اندرگاهان. مسترقه. پنج روز زائد بر سیصدوشصت روزسال پارسیان (دوازده ماه سی روزه) از گردش سال که به عنوان فروردگان، جشن می کرده اند و این پنج روز به سبب افزونی حدود شش ساعت مدت گردش زمین به دور خورشید بر 365 روز مورد اشاره و نیز به سبب بهم خوردن حساب تقویم و کبیسۀ 120ساله گاه از محل اصلی خود که در آخراسفندماه قاعدتاً بایستی قرار گیرد تغییر محل می داد، چنانکه در دورۀ غزنویان و اوایل سلجوقیان تا اصلاح تقویم جلالی در آخر آبان ماه واقع بوده است و ناصرخسرو هم در سفرنامه (چ دبیرسیاقی ص 9) به آن اشارتی دارد:
تا همی در اول شوال باشد روز عید
تا همی مسروقه اندر آخر آبان بود.
عنصری.
، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح علم بدیع، آن است که در حشو کلماتی افتد که دو حرف یا بیشتر متوالی ازآن ساکن افتد، و هر دو حرف از شبح کلمه باشند، چنانکه اگر یکی را حذف کنند حروف باقی مفید معنی مقصود نبود، چرا که در استعمال حذف آن نیامده باشد، پس به ضرورت وزن را بطریق اشمام خوانند و در وزن نیاید، چنانکه تای آراست و ساخت و باخت چون در حشو بیت افتد، اظهار آن تاء بر نمطی کنند که حرکت پذیرد و موجب خلل نگردد، و چون در حشو افتد، بهتر آن است که بعد از آن لفظی آورند که اول آن الف باشد و حرکت بدو دهند تا در تکلم آید. مثاله، مصراع:
راست است این قامتت را ساخت ایزد همچو سرو
که بعداز تای راست و ساخت الف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مسروقه. تأنیث مسروق. رجوع به مسروق و سرقت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ قَ)
مسفره مضیئه. درخشان. درفشان. تابان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وَ قَ)
تأنیث مروق که نعت مفعولی است از مصدر ترویق. رجوع به مروّق و ترویق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
ابل مشروسه، شترانی که در لب آنها خارش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتری که بیماری ’شرس’ گرفته باشد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
مشروطه. مؤنث مشروط. رجوع به مشروط شود، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد و آن انواع دارد:
- مشروطۀ خاصه، (اصطلاح منطق) در منطق عبارت ازقضیۀ مشروطۀ عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یا سلب آن از موضوع به شرط اتصاف ذات موضوع به وصف عنوانی باشد اعم از آن که وصف جزء موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد. مثال: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتباًلا دائما. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ دائمه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری و به حسب ذات دائمی که متحمل ضرورت و لاضرورت بود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ دائمۀ لاضروریه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری بود و به حسب ذات دائم لاضروری. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ ضروریه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که هم بحسب وصف و هم به حسب ذات ضروری بود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ عامه، (اصطلاح منطق) در منطق عبارت از قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود به شرط آن که موضوع متصف به وصف موضوع بود، یعنی وصف موضوع در حالتی درتحقق آن ضرورت باشد. مثال: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتباً. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی). ورجوع به تعریفات جرجانی و اساس الاقتباس و دستور العلماء شود.
- مشروطۀ لادائمه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لادائم. (از فرهنگ علوم سجادی).
- مشروطۀ لاضروریه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لاضروری. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
، مشروطه: حکومت مشروطه نوعی حکومت که در آن وضع قوانین به عهدۀ مجلس یا مجلسین. (شوری - سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد، مقابل استبداد. (فرهنگ فارسی معین). اصطلاحی است که در ایران به نوع حکومت کندیسیونل و کنستی توسیون اطلاق گردیده، در مقابل حکومت دیکتاتوری و استبداد: ایران بطوری که دستخط فرموده و به عموم دول اعلان فرموده ایم مشروطه و در عداد دول کنستی توسیون محسوب است. (از نامۀ محمدعلی شاه خطاب به مردم ازتاریخ مشروطۀ ایران تألیف کسروی ص 584).
از پس مشروطه نو شد فکرها
سبکهایی تازه آوردیم ما.
بهار (دیوان ج 2 ص 228).
- مشروطه خواه، خواهان حکومت قانون و مخالف حکومت فردی و استبدادی. آن که طرفدار مشروطه باشد. مشروطه طلب.
- مشروطه خواهی، طرفداری از مشروطه. مشروطه طلبی.
- مشروطه طلب، مشروطه خواه. و رجوع به ترکیب مشروطه خواه شود.
- مشروطه طلبی، مشروطه خواهی.
- مشروطۀ مشروعه، حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام ظاهراً این اصطلاح را شیخ فضل اﷲ نوری ویا طرفداران او وضع کرده اند: یک دستۀ دیگر... مشروعه را به میان آوردند و از میان مشروطه خواهان به کنار رفتند. (تاریخ مشروطۀ ایران تألیف کسروی چ 4 ص 259). و رجوع به همین کتاب صص 287-291 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
دهی از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان است که 200 تن سکنه دارد. مردم آنجا از طایفۀ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
نیزۀ راست کرده شده بسوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مؤنث مشروع. و رجوع به مشروع شود.
- حکومت مشروعه، حکومتی که منطبق بر قوانین شرع اسلام باشد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب مشروطۀ مشروعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
نعجه مطروقه، گوسپند که در میان گوش وی داغ باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مشک ایستاده به دیوار. (منتهی الارب) : قربه مشوقه، خیک ایستاده به دیوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ / رِ / رَ قَ)
آفتابگاه. (منتهی الارب) (زمخشری) (ناظم الاطباء). برآفتاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروجه
تصویر شمروجه
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروقه
تصویر ساروقه
اره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشروجه
تصویر اشروجه
بر بافته ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
مخروبه در فارسی مونث مخروب ویرانه یبات مونث مخروب: بلده مخروبه
فرهنگ لغت هوشیار
مفروقه در فارسی مونث مفروق بنگرید به مفروق مونث مفروق مقابل مقرونه، جمع مفروقات: (اوتاد بحور دایره سریع بعضی مقرونه است و بعضی مفروقه) (المعجم. مد. چا. 52: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروبه
تصویر مشروبه
مشروبه در فارسی مونث مشروب نوشابه مونث مشروب، جمع مشروبات
فرهنگ لغت هوشیار
مشروحه در فارسی مونث مشروح بنگرید به مشروح مونث مشروح: مکتوبات مشروحه، جمع مشروحات
فرهنگ لغت هوشیار
مشروطه در فارسی مونث مشروط سامه دار، دستوری تازیان به آنچه فارسی گویان (حکومت مشروطه) نام داده اند با بهره گیری از واژه پارسی دستور النظام الدستوری می گویند فراز مانی مونث مشروط، قضیه ای که درآن شرط بکار رفته باشد و آن انواع دارد. یا مشروطه خاصه. عبارت از قضیه مشروطه عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یاسلب آن از موضوع بشرط اتصاف ذات موضوع بوصف عنوانی باشد اعم از آنکه وصف جزو موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد مانند: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتبا لادائما (هر نویسنده ای انگشتانش جنبانست در زمانی که مشغول نوشتن است نه همیشه) یا مشروطه دائمه (دایمه)، قضیه ایست که بحسب وصف ضروری و بحسب ذات دایمی باشد که متحمل ضرورت و لاضرورت بود. یا مشروطه دائمه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات دایم لاضروری. یا مشروطه ضروریه. قضیه ایست که هم بحسب وصف و هم بحسب ذات ضروری بود. یا مشروطه عامه. عبارت از قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود بشرط آنکه موضوع متصف بوصف موضوع بود یعنی وصف موضوع را دخالتی در تحق آن ضرورت باشد مثال: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتبا. (هر نویسنده انگشتانش جنبانست ضروره در هنگامی که مشغول نوشتن است) یامشروطه دائمه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات الادائم. یا مشروطه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات لاضروری، نوعی حکومت که درآن وضع قوانین بعهده مجلس یا مجلسین (شوری و سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد مقابل استبداد: از پس مشروطه نوشد فکرها سبکهایی تازه آوردیم مالله (بهار) توضیح بعضی معنی اخیر را ملاخوذ از کاراکتر انگلیسی دانند و شاید در ساختن این صیغه بسیاق اسم مفعول عربی نطری بمفهوم کلمه انگلیسی مذکور هم داشته اند. یا مشروطه مشروعه. حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام. توضیح این اصطلاح را شیخ فضل الله نوری و طرفداران او بکار برده اند
فرهنگ لغت هوشیار
مشروعه در فارسی مونث مشروع در تازی: نیزه که به سوی کسی باشد در فارسی دیندستوری گونه ای از فرمانروایی در چهار چوب دین مونث مشروع یا حکومت مشروعه. حکومتی که منطبق بر قوانین شرع (اسلام) باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مسروقه در فارس مونث مسروق دزدیده، دزد زده مونث مسروق: اموال مسروقه را پس گرفت، جمع مسروقات
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ طِ))
حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت
فرهنگ فارسی معین
نظام حکومتی مبتنی برقانون اساسی
متضاد: استبدادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به سرقت رفته، دزدیده شده، مسروق
فرهنگ واژه مترادف متضاد