جدول جو
جدول جو

معنی مشروط - جستجوی لغت در جدول جو

مشروط
شرط کرده شده، آنچه مقید به شرط است
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
فرهنگ فارسی عمید
مشروط
(مَ)
لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده. (آنندراج). پیمان شده و ملزم کرده شده. تعلیق کرده شدۀ چیزی به چیزی دیگر. شرطشده. ملزم شده. الزام کرده شده. با شرط و پیمان. (از ناظم الاطباء). مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق.
- مشروط بودن، عهد و پیمان و ارادت داشتن. (از آنندراج). دارای شرط و پیمان بودن و معلق بودن. (ناظم الاطباء) :
هرکه در دنیا و دین با تو بود مشروطش
مستشاری است که در هر دو جهان مؤتمن است.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
- امر غیرمشروط، (اصطلاح فلسفه) در فلسفه مقابل امر مشروط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امر مشروط، (اصطلاح فلسفه) در فلسفه مقابل امر قطعی و صریح و مطلق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- واجب مشروط،رجوع به واجب مقید شود
لغت نامه دهخدا
مشروط
لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
فرهنگ لغت هوشیار
مشروط
((مَ))
شرط کرده شده، ملزم شده، در فارسی، دانشجویی که چند ترم پیاپی نمره معدلش زیر 10 بشود
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
فرهنگ فارسی معین
مشروط
مقید، منوط، موقوف، وابسته
متضاد: غیرمشروط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشروط
بشروطٍ
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به عربی
مشروط
Eligible
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشروط
éligible
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مشروط
มีสิทธิ
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به تایلندی
مشروط
شرطی، مشروط
دیکشنری اردو به فارسی
مشروط
اہل
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به اردو
مشروط
উপযুক্ত
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به بنگالی
مشروط
資格のある
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مشروط
inayostahiki
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مشروط
elegível
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مشروط
符合资格的
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به چینی
مشروط
자격 있는
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به کره ای
مشروط
uygun
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مشروط
memenuhi syarat
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مشروط
पात्र
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به هندی
مشروط
idoneo
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مشروط
elegible
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مشروط
in aanmerking komende
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به هلندی
مشروط
придатний
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مشروط
имеющий право
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به روسی
مشروط
uprawniony
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به لهستانی
مشروط
berechtigt
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشروط
זכאי
تصویری از مشروط
تصویر مشروط
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مملکتی که دارای پارلمان باشد و نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، در علم منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشروح
تصویر مشروح
شرح داده شده، بیان شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
مشروطه. مؤنث مشروط. رجوع به مشروط شود، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد و آن انواع دارد:
- مشروطۀ خاصه، (اصطلاح منطق) در منطق عبارت ازقضیۀ مشروطۀ عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یا سلب آن از موضوع به شرط اتصاف ذات موضوع به وصف عنوانی باشد اعم از آن که وصف جزء موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد. مثال: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتباًلا دائما. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ دائمه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری و به حسب ذات دائمی که متحمل ضرورت و لاضرورت بود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ دائمۀ لاضروریه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری بود و به حسب ذات دائم لاضروری. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ ضروریه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که هم بحسب وصف و هم به حسب ذات ضروری بود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطۀ عامه، (اصطلاح منطق) در منطق عبارت از قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود به شرط آن که موضوع متصف به وصف موضوع بود، یعنی وصف موضوع در حالتی درتحقق آن ضرورت باشد. مثال: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتباً. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی). ورجوع به تعریفات جرجانی و اساس الاقتباس و دستور العلماء شود.
- مشروطۀ لادائمه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لادائم. (از فرهنگ علوم سجادی).
- مشروطۀ لاضروریه، (اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لاضروری. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
، مشروطه: حکومت مشروطه نوعی حکومت که در آن وضع قوانین به عهدۀ مجلس یا مجلسین. (شوری - سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد، مقابل استبداد. (فرهنگ فارسی معین). اصطلاحی است که در ایران به نوع حکومت کندیسیونل و کنستی توسیون اطلاق گردیده، در مقابل حکومت دیکتاتوری و استبداد: ایران بطوری که دستخط فرموده و به عموم دول اعلان فرموده ایم مشروطه و در عداد دول کنستی توسیون محسوب است. (از نامۀ محمدعلی شاه خطاب به مردم ازتاریخ مشروطۀ ایران تألیف کسروی ص 584).
از پس مشروطه نو شد فکرها
سبکهایی تازه آوردیم ما.
بهار (دیوان ج 2 ص 228).
- مشروطه خواه، خواهان حکومت قانون و مخالف حکومت فردی و استبدادی. آن که طرفدار مشروطه باشد. مشروطه طلب.
- مشروطه خواهی، طرفداری از مشروطه. مشروطه طلبی.
- مشروطه طلب، مشروطه خواه. و رجوع به ترکیب مشروطه خواه شود.
- مشروطه طلبی، مشروطه خواهی.
- مشروطۀ مشروعه، حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام ظاهراً این اصطلاح را شیخ فضل اﷲ نوری ویا طرفداران او وضع کرده اند: یک دستۀ دیگر... مشروعه را به میان آوردند و از میان مشروطه خواهان به کنار رفتند. (تاریخ مشروطۀ ایران تألیف کسروی چ 4 ص 259). و رجوع به همین کتاب صص 287-291 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
دهی از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان است که 200 تن سکنه دارد. مردم آنجا از طایفۀ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مشروطه در فارسی مونث مشروط سامه دار، دستوری تازیان به آنچه فارسی گویان (حکومت مشروطه) نام داده اند با بهره گیری از واژه پارسی دستور النظام الدستوری می گویند فراز مانی مونث مشروط، قضیه ای که درآن شرط بکار رفته باشد و آن انواع دارد. یا مشروطه خاصه. عبارت از قضیه مشروطه عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یاسلب آن از موضوع بشرط اتصاف ذات موضوع بوصف عنوانی باشد اعم از آنکه وصف جزو موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد مانند: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتبا لادائما (هر نویسنده ای انگشتانش جنبانست در زمانی که مشغول نوشتن است نه همیشه) یا مشروطه دائمه (دایمه)، قضیه ایست که بحسب وصف ضروری و بحسب ذات دایمی باشد که متحمل ضرورت و لاضرورت بود. یا مشروطه دائمه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات دایم لاضروری. یا مشروطه ضروریه. قضیه ایست که هم بحسب وصف و هم بحسب ذات ضروری بود. یا مشروطه عامه. عبارت از قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود بشرط آنکه موضوع متصف بوصف موضوع بود یعنی وصف موضوع را دخالتی در تحق آن ضرورت باشد مثال: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتبا. (هر نویسنده انگشتانش جنبانست ضروره در هنگامی که مشغول نوشتن است) یامشروطه دائمه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات الادائم. یا مشروطه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات لاضروری، نوعی حکومت که درآن وضع قوانین بعهده مجلس یا مجلسین (شوری و سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد مقابل استبداد: از پس مشروطه نوشد فکرها سبکهایی تازه آوردیم مالله (بهار) توضیح بعضی معنی اخیر را ملاخوذ از کاراکتر انگلیسی دانند و شاید در ساختن این صیغه بسیاق اسم مفعول عربی نطری بمفهوم کلمه انگلیسی مذکور هم داشته اند. یا مشروطه مشروعه. حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام. توضیح این اصطلاح را شیخ فضل الله نوری و طرفداران او بکار برده اند
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ طِ))
حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت
فرهنگ فارسی معین
نظام حکومتی مبتنی برقانون اساسی
متضاد: استبدادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد