جدول جو
جدول جو

معنی مشرفی - جستجوی لغت در جدول جو

مشرفی
(مُ رِ)
تفتیش و دیده وری. نظارت و جاسوسی. عمل اشراف: و دیگر روز فروگرفتن وی (اریارق) سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 228). در آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کنند مشرفی را. (تاریخ بیهقی).
رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت
ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست.
خاقانی.
و رجوع به مشرف شود
لغت نامه دهخدا
مشرفی
(مَ رَ)
منسوب به مشارف الشام. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به مشارف الشام. (مهذب الاسماء). شمشیر شامی. سیف مشرفی. منسوب به مشارف شام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشرفیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معرفی
تصویر معرفی
شناساندن کسی به کسی دیگر با گفتن نام و شغل او
فرهنگ فارسی عمید
نوعی سکۀ طلای ایرانی که تا قرن یازده هجری در ایران رواج داشته و وزن آن ۱۸ نخود بوده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ فی یَ)
مشرفی: سیوف مشرفیه. سیف مشرفی. و رجوع به مشرفی و الجماهر چ هند ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پرپره ها (سکه) درست سکه طلای ایرانی که سابقا در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده. اکنون سه نوع از آن مستعمل است: یک تومانی که یک مثقال طلا دارد، پنج هزاری که نیم مثقال طلا دارد، دو هزاری که ربع مثقال طلا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتفی
تصویر مشتفی
بهبود یابنده درمان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرقی
تصویر مشرقی
خور آیی خور آیانی منسوب به مشرق خاوری
فرهنگ لغت هوشیار
مشرفه در فارسی مونث مشرف و نواختنامه نامه ای که از بزرگی به سوی زیر دست نوشته شود مونث مشرف، نامه مکتوب مراسله: مشرفه شریف و ملاطفه لطیف که مشحون بصنوف و داد و موشح بالوف اتحاد بود رسید
فرهنگ لغت هوشیار
خوارتاریک گسارشی آنچه که مصرف شود آنچه که بکار رود، مقدار مصرف: برنج مصرفی سالیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
شناخته شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
((مُ عَ رِّ))
شناساندن شخصی به شخص دیگر به وسیله ذکر نام و شغل او
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصرفی
تصویر مصرفی
((مَ رَ))
آنچه که مصرف شود، آن چه که به کار رود، مقدار مصرف
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ))
نوعی سکه طلای ایرانی که سابقاً در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
شناسایی، آشنا سازی، شناساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
Introduction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
introduction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
পরিচিতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
utangulizi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
הַכָּרָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
紹介
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
介绍
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
소개
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
tanıtım
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
pengenalan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
Einführung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
परिचय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
introduzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
introducción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
introductie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
введення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
введение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
wprowadzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
introdução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معرفی
تصویر معرفی
การแนะนำ
دیکشنری فارسی به تایلندی