جدول جو
جدول جو

معنی مشراص - جستجوی لغت در جدول جو

مشراص(مِ)
آهنی است سرکج که در میانه دو شانۀ خر، نرم زنند و بخلانند تا تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مشراص
سیخانک سیخونک
تصویری از مشراص
تصویر مشراص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ راص ص)
چسبنده مر یکدیگر را. (آنندراج). به یک دیگر چسبیده در صف آرائی و متلاصق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقروص. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گاز. مفرص. ج، مفاریص. (مهذب الاسماء). گاز که بدان آهن و سیم و زر تراشند. مفرص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نشتر. (منتهی الارب) (آنندراج). مبضع. غالباً به چیزی گویند که با آن پوست را جهت برآمدن خون، مجروح سازند. (از اقرب الموارد). نیشتر. (ناظم الاطباء). تیغ نیش. نیشتر. مشرط، اول هر چیزی. ج، مشاریط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ساز و ساختگی کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماه نو. (منتهی الارب). هلال. (تاج العروس ج 4 ص 409). (معجم متن اللغه) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کارد سرکج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زن که حدث کند وقت جماع، (منتهی الارب)، زنی که هنگام جماع حدث کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شرصه. و آن یکسوی پیشانی است نزدیک صدغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشراص
تصویر اشراص
اشراق سریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشراق
تصویر مشراق
آفتابگاه خور گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشراط
تصویر مشراط
نیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراص
تصویر مقراص
کارد پیوند از ابزارهای باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار