جدول جو
جدول جو

معنی مشدن - جستجوی لغت در جدول جو

مشدن
(مُ دِ)
آهو ماده که بچه اش قوت گرفته باشد. (منتهی الارب). ماده آهویی که بچه اش قوت گرفته باشد. ج، مشادن، مشادین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشدد
تصویر مشدد
سخت و محکم شده، قوت داده شده، کلمه و حرفی که دارای تشدید باشد، تشدید داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردن
تصویر مردن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتن
تصویر مشتن
دست مالیدن به چیزی، مالیدن چیزی به چیز دیگر
خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدن
تصویر معدن
مرکز چیزی، در علم زمین شناسی جا و مرکز فلزات و سنگ ها که در زیر یا روی زمین به طور طبیعی انباشته شده، کان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدن
تصویر مبدن
تناور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدن
تصویر متدن
تر کننده، تر نهنده، تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردن
تصویر مردن
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدد
تصویر مشدد
قوت داده شده، توانا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن (اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند)، سرشتن خمیر کردن: افسوس از آن دنبه چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم. (بسحاق اطعمه آنند.: مشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدی
تصویر مشدی
لوطی، مخفف مشهدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدن
تصویر معدن
اصل و مرکز هر چیزی، جمع آن معادن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمشدن
تصویر گمشدن
ضایع شدن، ناپدید گشتن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدی
تصویر مشدی
((مَ))
مشهدی، لقب کسی که به زیارت مشهد رفته، لوطی، جوانمرد، مشتی
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ قّ))
مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند)، سرشتن، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشدد
تصویر مشدد
((مُ شَ دَّ))
سخت و محکم شده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدن
تصویر معدن
((مَ دَ یا دِ))
مرکزچیزی، جایی در زیر یا روی زمین که در آن فلزات یا سنگ های مخصوص انباشته شده، جمع معادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردن
تصویر مردن
((مُ دَ))
فوت شدن، از دنیا رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدن
تصویر معدن
کان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردن
تصویر مردن
فوت شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متدن
تصویر متدن
Inferior
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مردن
تصویر مردن
Die
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مردن
تصویر مردن
mourir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مردن
تصویر مردن
মারা যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مردن
تصویر مردن
मरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مردن
تصویر مردن
morire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مردن
تصویر مردن
умирать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مردن
تصویر مردن
morir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مردن
تصویر مردن
sterven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مردن
تصویر مردن
помирати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مردن
تصویر مردن
umierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مردن
تصویر مردن
sterben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مردن
تصویر مردن
morrer
دیکشنری فارسی به پرتغالی