آهو ماده که بچه اش قوت گرفته باشد. (منتهی الارب). ماده آهویی که بچه اش قوت گرفته باشد. ج، مشادن، مشادین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
آهو ماده که بچه اش قوت گرفته باشد. (منتهی الارب). ماده آهویی که بچه اش قوت گرفته باشد. ج، مشادن، مشادین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن کنایه از نابود شدن، از میان رفتن کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن کنایه از نابود شدن، از میان رفتن کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
مالیدن (اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند)، سرشتن خمیر کردن: افسوس از آن دنبه چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم. (بسحاق اطعمه آنند.: مشت)
مالیدن (اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند)، سرشتن خمیر کردن: افسوس از آن دنبه چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم. (بسحاق اطعمه آنند.: مشت)