جدول جو
جدول جو

معنی مشتط - جستجوی لغت در جدول جو

مشتط(مُ تَطط)
جورکننده بر کسی در حکم. (آنندراج). و رجوع به اشتطاط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشتد
تصویر مشتد
شدید، سخت قوی و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتی
تصویر مشتی
نوعی پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی، برای مثال زمین برسان خون آلود دیبا / هوا برسان نیل اندود مشتی (دقیقی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، جدا شده، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ پسونددار یا پیشونددار، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ گرفته شده از فعل مانند جویا، شکافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتن
تصویر مشتن
دست مالیدن به چیزی، مالیدن چیزی به چیز دیگر
خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
آلتی فلزی که در مشت جا می گیرد و در صحافی و کفش دوزی برای کوبیدن مقوا و چرم به کار می رود، دستۀ کارد و خنجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتد
تصویر مشتد
پر توان، استوار سخت قوی و استوار شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیط
تصویر مشیط
شانه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاط
تصویر مشاط
جمع مشط، شانه ها خرک ها جمع مشط شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرط
تصویر مشرط
نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتا
تصویر مشتا
بنگرید به مشتاه
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن (اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند)، سرشتن خمیر کردن: افسوس از آن دنبه چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم. (بسحاق اطعمه آنند.: مشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشترط
تصویر مشترط
پیمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
لفظی است که از لفظ دیگر گرفته شده و فارسیان بتخفیف هم آرند، کلمه گرفته شده از کلمه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
دسته هر چیز را گویند، آلت فلزی که در مشت جا میگیرد و در صحافی و کفشدوزی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
مشهدی اهل مشهد، خراج و دست و دل باز و خوش سر و وضع، داش لوطی جوانمرد. نوعی پارچه حریر لطیف و نازک: زمین برسان خون آلوده دیبا هوا برسان مشک اندوده مشتی. (دقیقی) آن مقدار از هر چیز که در دست بگنجد چون پنجه را بهم آورند یک مشت: جلو آینه مشتی گندم پاشیده رویش سوزنی ترمه می اندازند، گروهی اندک: و از کافه ساکنان دو ولایت بهشت آسا جز مشتی اطفال وعورت و بعضی از صناع و محترفه... یا مشتی زیاد. گروه مخالف و مردود و حقیر. یا مشتی شرار. ستاره های آسمان، هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختط
تصویر مختط
کسی که خط میکشد و نشان میکند
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ تَ قّ))
مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند)، سرشتن، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
((مُ تَ قّ))
جدا شده، چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، کلمه ای که از کلمه دیگر گرفته شده باشد، در ریاضی حد نسبت نمو تابع به نمو متغیر وقتی که نمو متغیر به سمت صفر میل کند، آهنگ تغییر هر تابع نسبت به متغیر آن (ریاضی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتی
تصویر مشتی
((مَ یا مُ))
نوعی پارچه حریر و لطیف و نازک
فرهنگ فارسی معین
((مُ تِ))
ابزاری فلزی که در مشت جا می شود و در صحافی و کفش دوزی برای کوبیدن مقوا و چرم از آن استفاده می کنند، دسته هرچیزی مانند کارد و خنجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتی
تصویر مشتی
((مَ))
مشهدی، لقب کسی که به زیارت مشهد رفته، لوطی، جوانمرد، مشدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
برگرفته، فرامده، شیب، آمده از
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
Derivative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
dérivé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
derivado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
abgeleitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
pochodny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
производный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
похідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
afgeleid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
derivado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
derivato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
व्युत्पन्न
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
উৎসভূত
دیکشنری فارسی به بنگالی