جدول جو
جدول جو

معنی مشبر - جستجوی لغت در جدول جو

مشبر
(مَ بَ)
مشبره. تقسیمات و گره هایی که در روی نیم گز نشان می کنند و آن را به نصف و ربع و ثمن تقسیم می نمایندو بدانها چیزی را می پیمایند. (ناظم الاطباء) ، جوی پستی که از هر طرف در وی آب آید. ج، مشابر. (ناظم الاطباء). بهر دو معنی رجوع به مشابر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشیر
تصویر مشیر
(پسرانه)
آنکه در کارها با او مشورت می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشعر
تصویر مشعر
اشعار کننده، خبر دهنده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبر
تصویر مغبر
غبار آلوده، گردآلوده، تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
ذوق و میل و هوای نفس، جای آب خوردن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
آنچه به وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند، پل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
آنکه یا آنچه به چیزی تشبیه شود مانند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکبر
تصویر مکبر
اذان گوینده در نماز جماعت، تکبیر گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
اشباع شده، سیر شده، کامل، به طور کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعر
تصویر مشعر
محل قربانی و اجرای مناسک حج
علامت، نشانه
قوۀ ادراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدبر
تصویر مدبر
تدبیر کننده، با تدبیر، چاره جو، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
مرد با همت در کار، کوشا، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
شبکه دار مانند پنجره، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
کسی که تعبیر خواب می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشیر
تصویر مشیر
اشاره کننده، مشورت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشار
تصویر مشار
طرف شور و مشورت، اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
تعبیر شده، خواب تعبیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
بشارت دهنده، مژده دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
درخت دار، درخت کاری شده، دارای نقوشی شبیه شاخ و برگ مثلاً شیشۀ مشجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبر دهنده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
محل عبور گذر، گذرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدبر
تصویر مدبر
پرورده شده، بنده ای که پس از مرگ صاحب خود آزاد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
کسی یا چیزی که از او خبر می دهند، شهرت، مقابل منظر، درون و باطن شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبر
تصویر محبر
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
آنکه به شتاب و سرعت وادار شده، آمادۀ کار شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ رَ)
مشبر. رجوع به مشبر و مشابر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
ثوب مشبرق، جامۀ بدباف و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
آنچه از رسن و رشته پراکنده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
خبر خوش رساننده، مژده دهنده، نویدگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبر
تصویر متبر
سیژیده (هلاک شده) سیز شمند، شکننده هلاک شده. شکننده، هلاک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبر
تصویر مجبر
شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبر
تصویر معبر
گذرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبررسان، خبرنگار
فرهنگ واژه فارسی سره