مشوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته میشوم است... و این نیز غلط است. چنانکه صاحب ضوء در تعریف کلمه به این معنی اشارت نموده است و صاحب مزیل الاغلاط نیز همین تحقیق را کرده و صاحب صراح نوشته که عامه میشوم گویند. (غیاث) (آنندراج). عامه میشوم گویند. ج، مشائیم. (ازمحیطالمحیط). بداختر. بداغر. بدفال. به فال بد. نحس. منحوس. مرخشه. ناخجسته. نافرخ. نامیمون. نامبارک. به شگون بد. بدشگون. ضد میمون. ضد مبارک. (یادداشت مؤلف) : مصاحبه الاحمق مذموم و مجالسه الجاهل مشؤوم. (سندبادنامه ص 224). و رجوع به مشوم شود
مَشوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته مَیشوم است... و این نیز غلط است. چنانکه صاحب ضوء در تعریف کلمه به این معنی اشارت نموده است و صاحب مزیل الاغلاط نیز همین تحقیق را کرده و صاحب صراح نوشته که عامه میشوم گویند. (غیاث) (آنندراج). عامه میشوم گویند. ج، مشائیم. (ازمحیطالمحیط). بداختر. بداغر. بدفال. به فال بد. نحس. منحوس. مرخشه. ناخجسته. نافرخ. نامیمون. نامبارک. به شگون بد. بدشگون. ضد میمون. ضد مبارک. (یادداشت مؤلف) : مصاحبه الاحمق مذموم و مجالسه الجاهل مشؤوم. (سندبادنامه ص 224). و رجوع به مشوم شود
جمع واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جمع واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود
جَمعِ واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جَمعِ واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود