جدول جو
جدول جو

معنی مشاؤون - جستجوی لغت در جدول جو

مشاؤون
(مَشْ شائو)
پیروان حکمت مشاء. رجوع به مشاء و مشائین و مشائون و حکمت اشراق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ئو)
جمع واژۀ مرائی. (ناظم الاطباء). رجوع به مرائی شود
لغت نامه دهخدا
(ئو)
اللاؤون، جمع واژۀ الذی. آن مردان. (منتهی الارب). اللاّؤو
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
مشوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته میشوم است... و این نیز غلط است. چنانکه صاحب ضوء در تعریف کلمه به این معنی اشارت نموده است و صاحب مزیل الاغلاط نیز همین تحقیق را کرده و صاحب صراح نوشته که عامه میشوم گویند. (غیاث) (آنندراج). عامه میشوم گویند. ج، مشائیم. (ازمحیطالمحیط). بداختر. بداغر. بدفال. به فال بد. نحس. منحوس. مرخشه. ناخجسته. نافرخ. نامیمون. نامبارک. به شگون بد. بدشگون. ضد میمون. ضد مبارک. (یادداشت مؤلف) : مصاحبه الاحمق مذموم و مجالسه الجاهل مشؤوم. (سندبادنامه ص 224). و رجوع به مشوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
مرد ترسان و بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
بی آرام و ترسناک. (ناظم الاطباء). بی ثبات و بی قرار و ترسو. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شُ ئو)
جمع واژۀ شأن. (از اقرب الموارد). رجوع به شأن و شؤن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ئو)
جمع واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جمع واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
خر خورندۀ علف تا شکمش درآگنده شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع مشا، سخن چینان گامبرداران جمع مشا در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) پیروان حکمت مشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاوران
تصویر مشاوران
رایزنان، هم سگالان
فرهنگ واژه فارسی سره