کنکاش کردن. (منتهی الارب). مشورت کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مؤآمره. سگالیدن. بایکدیگر رای زدن. مشورت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شاورته فی کذا مشاوره، رجوع کردم به او تا ببینم رای وی را در این کار و کنکاش نمودم، فانا مشاور. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشاورت شود
کنکاش کردن. (منتهی الارب). مشورت کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مؤآمره. سگالیدن. بایکدیگر رای زدن. مشورت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شاورته فی کذا مشاوره، رجوع کردم به او تا ببینم رای وی را در این کار و کنکاش نمودم، فانا مشاور. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشاورت شود
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری