جدول جو
جدول جو

معنی مشاهداتی - جستجوی لغت در جدول جو

مشاهداتی
الملاحظات
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به عربی
مشاهداتی
Observationally
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشاهداتی
de manière observationnelle
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مشاهداتی
gözlemsel olarak
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مشاهداتی
in modo osservazionale
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مشاهداتی
beobachtend
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشاهداتی
obserwacyjnie
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به لهستانی
مشاهداتی
наблюдательно
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به روسی
مشاهداتی
спостережливо
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مشاهداتی
observationeel
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به هلندی
مشاهداتی
observacionalmente
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مشاهداتی
प्रेक्षणीय रूप से
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به هندی
مشاهداتی
관찰적으로
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به کره ای
مشاهداتی
পর্যবেক্ষণমূলকভাবে
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به بنگالی
مشاهداتی
secara observasional
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مشاهداتی
مشاہداتی طور پر
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به اردو
مشاهداتی
อย่างการสังเกต
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به تایلندی
مشاهداتی
kwa njia ya uchunguzi
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مشاهداتی
באופן תצפיתי
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به عبری
مشاهداتی
de forma observacional
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مشاهداتی
观察地
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به چینی
مشاهداتی
観察的に
تصویری از مشاهداتی
تصویر مشاهداتی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَِ)
جمع واژۀ شاهده. رجوع به شاهده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ)
جهادها و کارزارها در راه خدا. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجاهده. و رجوع به مجاهده و مجاهدت شود، جنگ کردن با جد و جهد، رنجها و مشقتها و محنتها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مشاهره: مشاهرات و میاومات ایشان رایج می رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423). و رجوع به مشاهره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
محسوسات. (محیطالمحیط) (اقرب الموارد). ملاحظات و معاینات و هر آنچه با چشم درک می شود و مبرهن و مدلل می گردد. (ناظم الاطباء). آنچه حس بدان دستور دهد و حکم کند، خواه از حواس ظاهر باشد یا باطن، مثل: الشمس مشرقه و النار محرقه یا ان لنا غضباً و خوفا. (از تعریفات). اما فلکیات. چون یک قسمت مهم آن مبنی است بر تجربیات و مشاهدات لذا آن هم از حد فلسفه خارج می باشد. (ترجمه شعر العجم شبلی ج 5 ص 177). و رجوع به حکمت اشراق شود.
- مشاهدات غیبیه، ملاحظه و معاینۀ چیزهای غیرحاضر و آینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشاهات
تصویر مشاهات
جمع مشاهره، مزدور گیری ها سر ماهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
مشاهده: اما حواس ظاهره شاغل باشند بدیدن صورتهایی که بیننده را بمشاهدت او رغبت افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاهدات
تصویر معاهدات
جمع معاهده، پشن ها پیمان ها تیمار ها جمع معاهده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهرات
تصویر مشاهرات
جمع مشاهره (مشاهرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهدات
تصویر مجاهدات
جمع مجاهدت (مجاهده)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاهده، دیدها جمع مشاهده: و اما فلکیات چون یک قسمت مهم آن مبنی است بر تجربیات و مشاهدات لذا آن هم از حد فلسفه خارج میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهدات
تصویر مشاهدات
دیده ها
فرهنگ واژه فارسی سره