- مشاقی
- در تازی نیامده آموزش، رنجبری، کافگری مشق دادن تعلیم، مشق کاری، تعلیم مشق خط، زحمتکشی: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند، کیمیاگری
معنی مشاقی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع مشاق، ورزندگان آموزندگان رنجبران کافگران جمع مشاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
مرقات، پلکان، نردبان
مشتاق بودن، آرزومندی، برای مثال مشتاقی و مهجوری دور از تو، چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ - ۹۸۴)
دیدار کننده، روبارو شونده
مراق:، جمع مرقی، جمع مرقاه، پلکان ها زینه ها پایه ها جمع مرقی مرقاه (مرقات) درجه ها: و اقدام هممش در مراقی علو... در ترقی
آرزومندی، عاشقی، خواهانی
خور آیی خور آیانی منسوب به مشرق خاوری
منسوب به مشا پیروان حکمت مشا
همپرساک دیدار کننده روبرو شونده دیدارکننده
کوه بلد تندی کوه
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
(کشتی سازی) چوبهایی که تیرهای سطحه کشتی بر آنها نصب شده
کاری کننده، خط آموز، استاد خط
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست