شار شوراً و شیاراً و شیاره و مشاراً و مشاره. رجوع به شور شود. (ناظم الاطباء). انگبین چیدن از خانه زنبور عسل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشار شود
شار شوراً و شیاراً و شیاره و مشاراً و مشاره. رجوع به شور شود. (ناظم الاطباء). انگبین چیدن از خانه زنبور عسل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشار شود
کرد زمین کشت. (منتهی الارب) (از آنندراج). کرد زمین. (مهذب الاسماء). اقرب الموارد در ذیل ’م ش ر’ آرد: کرده که در ’ش و ر’ بیان شد و ابن درید گوید: عربی صحیح نیست و در ’ش و ر’ آرد: یک کرد زمین زراعت یعنی جائی که در آن کشت و زرع کنند و اندازۀ آن یک جریب باشد. ج، مشاور، مشائر، اخذت الخیل مشارتها، ای سمنت و حسنت. (اقرب الموارد)
کرد زمین کشت. (منتهی الارب) (از آنندراج). کرد زمین. (مهذب الاسماء). اقرب الموارد در ذیل ’م ش ر’ آرد: کَردَه که در ’ش و ر’ بیان شد و ابن درید گوید: عربی صحیح نیست و در ’ش و ر’ آرد: یک کرد زمین زراعت یعنی جائی که در آن کشت و زرع کنند و اندازۀ آن یک جریب باشد. ج، مَشاور، مشائر، اخذت الخیل مشارتها، ای سمنت و حسنت. (اقرب الموارد)
از ’ش ط ط’، نبرد کردن کسی را در دور رفتن. یقال: شاطّه اذا غالبه فی الشطط. (منتهی الارب). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). شاطه مشاطه، غالب آمد او را در جور کردن بر کسی و دور شدن و در رفتن ستور به چرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشطاط و شطط شود
از ’ش ط ط’، نبرد کردن کسی را در دور رفتن. یقال: شاطّه اذا غالبه فی الشطط. (منتهی الارب). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). شاطه مشاطه، غالب آمد او را در جور کردن بر کسی و دور شدن و در رفتن ستور به چرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشطاط و شطط شود
بزک کننده و آرایش کننده عروس. (ناظم الاطباء). زن شانه کش. و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلالۀ نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. (از غیاث) (آنندراج). ماشطه. عروس آرای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عروس آرای. (دهار) : ملک سلطان را به عدل و داد خویش آراسته ست چون مشاطه نوعروسان را به گوناگون گهر. فرخی. گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان ماورد همی ریزد باریک به مقدار. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36). تا گل در کله چون عروس نهان شد ابرمشاطه شده ست و باد دلاله. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 388). مگر مشاطۀ بستان شدند باد و سحاب که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 39). هیچ مشاطه جمال عفو... مهتران را چون زشتی حرم... کهتران نیست. (کلیله و دمنه). در زلف تو ز آبنوس روز و شب از دست مشاطه شانه بایستی. خاقانی. بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87). شاهنشهی که بهر عروس جلال اوست هفت آسمان مشاطه و هفت اختر آینه. خاقانی. گویی ز بنفشۀ گلستانش مشاطه حسن می بیاراید. عطار. ذکر تو را گر کنند ور نکند اهل فضل حاجت مشاطه نیست روی دلاّرام را. سعدی. وگرنه منقبت آفتاب معلوم است چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را. سعدی. هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت. سعدی. - مشاطۀ بکر سخن، آرایش دهنده سخن تازه و بکر. - ، در بیت زیر کنایه از شاعری که مضامین نو و تازه آورد: ای افضل ار مشاطۀ بکر سخن تویی این شعر در محافل احرار کن ادا. خاقانی (دیوان ص 6). - مشاطۀ رونده، آرایشگر گذرا. - ، در بیت زیر کنایه از باد است: باد ار نه مهندسی نماید زو شکل قلیدس ارچه آید... از دست مشاطۀ رونده برچهره نگارها فکنده. خاقانی (تحفهالعراقین). و رجوع به مدخل بعد شود. - مشاطه زدن، آراستن: مشاطه زد به گره زار طره ات ناخن عجب که عقدۀ دل وا شود به آسانی. ملاطغرا (از آنندراج). ، (اصطلاح کیمیا) در اصطلاح کیمیاگران، نوشادر. نامی است که کیمیاگران به نشادر دهند. و نامهای دیگر آن عقاب. نسر. نوشادر و ملح بوتیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) دختری که خوب شانه کند. ج، مشّاطات. (از اقرب الموارد). ماشطه. زنی که نیک شانه زند و آن را حرفۀ خود سازد. (از المنجد). و رجوع به ماشطه و مدخل بعد شود
بزک کننده و آرایش کننده عروس. (ناظم الاطباء). زن شانه کش. و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلالۀ نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. (از غیاث) (آنندراج). ماشطه. عروس آرای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عروس آرای. (دهار) : ملک سلطان را به عدل و داد خویش آراسته ست چون مشاطه نوعروسان را به گوناگون گهر. فرخی. گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان ماورد همی ریزد باریک به مقدار. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36). تا گل در کله چون عروس نهان شد ابرمشاطه شده ست و باد دلاله. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 388). مگر مشاطۀ بستان شدند باد و سحاب که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 39). هیچ مشاطه جمال عفو... مهتران را چون زشتی حرم... کهتران نیست. (کلیله و دمنه). در زلف تو ز آبنوس روز و شب از دست مشاطه شانه بایستی. خاقانی. بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87). شاهنشهی که بهر عروس جلال اوست هفت آسمان مشاطه و هفت اختر آینه. خاقانی. گویی ز بنفشۀ گلستانش مشاطه حسن می بیاراید. عطار. ذکر تو را گر کنند ور نکند اهل فضل حاجت مشاطه نیست روی دلاَّرام را. سعدی. وگرنه منقبت آفتاب معلوم است چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را. سعدی. هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت. سعدی. - مشاطۀ بکر سخن، آرایش دهنده سخن تازه و بکر. - ، در بیت زیر کنایه از شاعری که مضامین نو و تازه آورد: ای افضل ار مشاطۀ بکر سخن تویی این شعر در محافل احرار کن ادا. خاقانی (دیوان ص 6). - مشاطۀ رونده، آرایشگر گذرا. - ، در بیت زیر کنایه از باد است: باد ار نه مهندسی نماید زو شکل قلیدس ارچه آید... از دست مشاطۀ رونده برچهره نگارها فکنده. خاقانی (تحفهالعراقین). و رجوع به مدخل بعد شود. - مشاطه زدن، آراستن: مشاطه زد به گره زار طره ات ناخن عجب که عقدۀ دل وا شود به آسانی. ملاطغرا (از آنندراج). ، (اصطلاح کیمیا) در اصطلاح کیمیاگران، نوشادر. نامی است که کیمیاگران به نشادر دهند. و نامهای دیگر آن عقاب. نسر. نوشادر و ملح بوتیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) دختری که خوب شانه کند. ج، مشّاطات. (از اقرب الموارد). ماشِطه. زنی که نیک شانه زند و آن را حرفۀ خود سازد. (از المنجد). و رجوع به ماشطه و مدخل بعد شود
آنچه بیفتد از موی در وقت شانه کردن. (مهذب الاسماء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). موی که بر شانه برافتد. (منتهی الارب). مویی که در شانه کردن برافتد و ساقط شود. (ناظم الاطباء). آنچه بیفتد از موی، گاه شانه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنچه بیفتد از موی در وقت شانه کردن. (مهذب الاسماء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). موی که بر شانه برافتد. (منتهی الارب). مویی که در شانه کردن برافتد و ساقط شود. (ناظم الاطباء). آنچه بیفتد از موی، گاه شانه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
برای همدیگر مفاخرت کردن به شرف. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فخر کردن با یکدیگر به شرف. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلع شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر چیزی مطلع شدن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). قریب گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
برای همدیگر مفاخرت کردن به شرف. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فخر کردن با یکدیگر به شرف. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلع شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر چیزی مطلع شدن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). قریب گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
چیزی را با کسی به دو نیم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی چیزی به دو نیم کردن. مناصفه. (زوزنی) (از محیط المحیط) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). چیزی با کسی نصف کردن. (مجمل اللغه) ، همدیگر خانه را متصل ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه خود را به خانه دیگری متصل ساختن. (ناظم الاطباء) ، یک نیمۀ پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چیزی را با کسی به دو نیم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی چیزی به دو نیم کردن. مناصفه. (زوزنی) (از محیط المحیط) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). چیزی با کسی نصف کردن. (مجمل اللغه) ، همدیگر خانه را متصل ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه خود را به خانه دیگری متصل ساختن. (ناظم الاطباء) ، یک نیمۀ پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
با کسی بدی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی بدی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، با همدیگر خصومت کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی شر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
با کسی بدی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی بدی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، با همدیگر خصومت کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی شر کردن. (تاج المصادر بیهقی)