جدول جو
جدول جو

معنی مسیحائی - جستجوی لغت در جدول جو

مسیحائی
(مَ)
منسوب به مسیحا. منسوب به حضرت عیسی (ع). مسیحی. و رجوع به مسیحی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسیحا
تصویر مسیحا
(دخترانه و پسرانه)
انسان رهائی بخش، روح قدسی، زن آسمانی، مسیح بزرگ مرتبه، مبارک و بزرگ، مسیح (عربی) + ا (فارسی)، الف اضافه شده به آخر مسیح الف تعظیم است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
معتقد به دین مسیح، مربوط به مسیحیت مثلاً کشورهای مسیحی، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیحادم
تصویر مسیحادم
مسیحانفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیحایی
تصویر مسیحایی
مربوط به مسیح، کنایه از پاک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نام حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء). لقب حضرت عیسی (ع). (آنندراج). المسیح. مسیح. صاحب غیاث آرد: در قرآن مجید لفظ مسیح واقع است، پس زیادت ’الف’ تصرف فارسیان باشد و در رسالۀ معربات نوشته که مسیحا معرب ’مشیخا’ است به معنی مبارک در زبان سریانی (آنندراج). از عبری مسحا و سریانی مسیحا به معنی مدهون و مدهن. (یادداشت مرحوم دهخدا). صاحب فرهنگ نظام می نویسد: همان ’مسیح’ است و ’الف’ آخر علامت تعظیم است در فارسی مثل صائبا و صدرا و طالبا - انتهی. اما این گفته قابل تأمل است، زیرا رواج الحاق الف تعظیم به اسماء متأخر است در حالی که استعمال لفظ مسیحا قدمت بسیار دارد. رجوع به مسیح و عیسی (ابن مریم) شود:
همی گفت باژ و چلیپا بهم
ز قیصر بود بر مسیحا ستم.
فردوسی.
به جان مسیحا و سوک صلیب
به دارای ایران و مهر و نهیب.
فردوسی.
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر به راه.
فردوسی.
زنده به سخن باید گشتنت ازیراک
مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا.
ناصرخسرو.
تو مؤمنی گرفته محمد را
او کافر گرفته مسیحا را.
ناصرخسرو.
بینا و زنده گشت زمین زیرا
باد صبا فسون مسیحا شد.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 339)
آن آتشین صلیب در آن خانه مسیح
بر خاک مرده باد مسیحا برافکند.
خاقانی.
چون خاتم ارنه دیدۀ دجال داشتی
پس زآن نگین لعل مسیحا چه خواستی.
خاقانی.
به روح القدس و نفخ روح و مریم
به انجیل و حواری و مسیحا.
خاقانی.
خاک شده باد مسیحای او
آب زده آتش سودای او.
نظامی.
گازری از رنگرزی دور نیست
کلبۀ خورشید و مسیحا یکیست.
نظامی.
حیاتش با مسیحا هم رکاب است
صبوحش تا قیامت در حساب است.
نظامی.
آن مسیحا مرده زنده میکند
وآن یهود از حقد سبلت میکند.
مولوی.
میرود بر راه و در اجزای خاک
مرده میگوید مسیحا میرود.
سعدی.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.
حافظ.
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو.
حافظ.
- مسیحادل، که دلی مانند مسیح (ع) دارد. روشن. روشن بین. عاقل. فرزانه:
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
معتوه مسیحادل دیوانۀ عاقل جان.
خاقانی.
- مسیحادم، مسیحانفس. مسیح نفس. مسیح دم. کنایه از حیات بخش و محیی. کسی که نفس او مانند حضرت عیسی مرده را زنده میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسیحانفس و مسیح نفس شود:
زلفش چلیپاخم شده لعلش مسیحادم شده
زلف و لبش باهم شده ظلمات و حیوان دیده ام.
خاقانی.
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند.
حافظ.
- مسیحانفس، مسیح نفس. حکیم حاذق و مرد صاحب دل و مستجاب الدعوه. (فرهنگ نظام). مسیحادم. (ناظم الاطباء). حکیم دانشمند و حاذق را گویند. (آنندراج) :
همه بیمارنوازان مسیحانفسند
مدد روح به بیمار مگر بازدهید.
خاقانی.
در صدر بلاغت ارچه ما دسترسیم
در عالم نطق ارچه مسیحانفسیم.
سعدی.
مژده ای دل که مسیحانفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید.
حافظ.
و رجوع به مسیح نفس و مسیحادم شود.
- مسیحاوار، مثل مسیحا. مانند مسیح. چون حضرت عیسی (ع). که رفتاری مانند عیسی دارد:
مسیحاوار در دیری نشیند
که با چندان چراغش کس نبیند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در موسیقی نام آوازی است از دستگاه نوا. (فرهنگ نظام). یکی از گوشه های دستگاه شور. گوشه ای از دستگاه سه گاه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حکیم رکنا، متخلص به مسیحی. از شعرای دورۀ صفویه و اهل کاشان است. این شعر از اوست:
دلا پیوسته در بند رضا باش
چو شاهین عدل میزان قضا باش
به سرد و گرم همچون سایه خوش باش
وگر هم آفتابی سایه وش باش.
(از تذکرۀ مجمعالخواص)
ابن ابراهیم، مشهور به ابن ابی البقاء و ابن عطار. طبیب نصرانی که مولدش بغداد است و در زمان الناصر لدین الله خلیفۀ عباسی می زیسته است. (تاریخ الحکماء قفطی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مسیح. منسوب و متعلق به حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء). کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد. (ناظم الاطباء). آن که بر دین عیسی مسیح باشد. کسی که اقرار به دین مسیح دارد. (از قاموس کتاب مقدس). منسوب به مسیح نصرانی. (فرهنگ نظام). عیسوی. نصرانی. صلیب پرست. خاج پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ترسا. یسوعی. عیسائی. صلیبی. چلیپائی. مسیح پرست. مسیحائی، هر چیز منسوب به مسیح.
- تاریخ مسیحی، سال مسیحی. تاریخ مربوط به محاسبه از میلاد حضرت مسیح (ع). تاریخی که مبداء آن میلاد حضرت مسیح است. تاریخ و سال عیسویها.
- سال مسیحی، سال که آغاز آن از میلاد مسیح (ع) محاسبه شود. تاریخ مسیحی.
، مؤمنین اول دفعه در انطاکیه مسیحی خوانده شدند. کسی که فی الحقیقهو قلباً ایمان آورده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
منسوب به مینا، لاجوردی، (ناظم الاطباء)، مینایی، آنچه به رنگ مینا باشد، مینارنگ، کبودرنگ:
فروغ از تست انجم را بر این ایوان مینوگون
شعاع از تست مر مه را بر این گردون مینائی،
سنائی (دیوان چ مصفا ص 311)،
شحنۀ شرع است منشور بقاش
سوی آن نه شهر مینائی فرست
شب در آن شهر است غوغا ز اختران
مهر شحنه سوی غوغائی فرست،
خاقانی،
زین دایرۀ مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل درساغر مینائی،
حافظ،
رجوع به مینا و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به برّ و قارۀ آسیا: ملل آسیائی، منسوب به آسیای حبوب، رحوی،
- آسیائی کردن، خرد کردن به آسیا، سخت نرم سائیدن،
-، بدور آوردن چون آسیا
لغت نامه دهخدا
منسوب به موسیقی، موسیقیی، موسیقی، (ازیادداشت مؤلف) : النبض حرکه موسیقائی، (ابوعلی سینا)، (یادداشت مؤلف)، رجوع به موسیقی شود
لغت نامه دهخدا
مسیهی ترسایی (نصرانی) آنکه بردین عیسی مسیح باشد عیسوی، جمع مسیحیون مسیحیین، الف - یکی از گوشه های دستگاه شور. ب - گوشه ای از دستگاه سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیحا
تصویر مسیحا
از مشیخا سریانی بنگرید به مسیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
((مَ))
کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیحادم
تصویر مسیحادم
((مَ. دَ))
کسی که نفسش مانند حضرت عیسی مرده را زنده می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
ترسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
مسیحانفس، مسیح دم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابری
فرهنگ گویش مازندرانی