جدول جو
جدول جو

معنی مسیجه - جستجوی لغت در جدول جو

مسیجه
(مَ جَ)
حصار محاطشده از خار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسییج و تسیّج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسرجه
تصویر مسرجه
چراغدان، پایۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسیجه
تصویر موسیجه
پرنده ای شبیه فاخته، قمری، ماسوچه، موسیچهبرای مثال چو موسیجه همه سر بر هوا کش / چو دم سنجه همه دم بر زمین زن (خاقانی - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ چَ / چِ)
مخفف موسیچه و آن طائری است سفید مشابه به قمری، و بعضی صعوه را گویند. (غیاث) (آنندراج). یک قسم مرغ سفید و شبیه به فاخته و از آن بزرگتر که در هنگام پرواز با بالهای خود صفیر میزند. (ناظم الاطباء). و رجوع به موسیچه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مسیر. مدت سیر: بینهما مسیره یوم، أی مسافه سیر یوم، یعنی میان آن دو به اندازۀ سیر کردن روزی است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه: مسیره یوم و لیله، رفتن یک شباروزه. (دهار). در حدیث است: نصرت بالرعب مسیره شهر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سیر. مسیر. سیروره. تسیار. رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسیر و سیر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سِیْ یِ)
رودباری است نزدیک مرالظهران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ حَ)
تأنیث مسیح. رجوع به مسیّح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
یک گیسو، کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، مسایح
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ جَ)
پایه ای که چراغ را بر آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). چراغپایه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ جَ)
چراغدان. (دهار) (مهذب الاسماء). انائی که روغن و فتیله در آن جای دارد. ج، مسارج. (از اقرب الموارد) : عکل المسرجه، پردردی شدن چراغدان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
به لهجۀ دیلمانی، گنجشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
موسیچه. مرغی است شبیه به فاخته. (جهانگیری) (آنندراج). مرغی است چند فاخته و همرنگ او. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). مرغکی است چون فاخته که بیشتر در خانه ها و طاقها تخم گذارد. ماسوچه. موسیچه. دبسی. (از یادداشت مؤلف). صلصل. پرندۀ کوچکی است یا آن فاخته است. لیث گفته است: پرنده ای است که عجم آن را فاخته گوید و گفته شده است که همانند آن است و ازهری گفته است: آن همان پرنده است که موشجه یا موسجه نامند. (از تاج العروس). صلصل. (ازهری) (یادداشت مؤلف). دبسی. (زمخشری) (دهار). مرغکی سپید گون بود مانند قمری. مرغی است سفیدرنگ شبیه قمری. (فرهنگ اوبهی) (از صحاح الفرس) :
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نبی خوان.
خسروی (از لغت فرس اسدی).
بلبل به غزل طیره کند اعشی را
موسیجه همی بانگ کند موسی را.
منوچهری.
موسیجه همی گوید یا رازق رزاق
روزی ده و جانبخش تویی انسی و جان را.
سنایی.
به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.
خاقانی.
خه خه ای موسیجۀ موسی صفت
خیز و موسیقار زن در معرفت.
عطار.
همچو موسی دیده ای آتش ز دور
لاجرم موسیجه ای در کوه طور.
عطار.
اگر موسی نیم موسیجه هستم
درون سینه موسیقار دارم.
مولوی (از انجمن آرا).
سرو در حالت است از آنکه نواخت
صوت موسیجه ساز موسیقار.
امامی هروی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
تأنیث نسیج. (از المنجد). رجوع به نسیج شود، کرباس و هر چیز بافته شده، بادی که مخالف باد دیگری وزد. (ناظم الاطباء). ج، نسائج
لغت نامه دهخدا
(مِ سَجْ جَ)
انداوه، و آن چوبی باشد که بدان گل اندایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ رَ)
تأنیث مسیر. عقاب مسیره، عقاب مخطط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یِ طَ)
توجبه ای که اندکتر از مسیط باشد. (ناظم الاطباء). مصغر مسیط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیل اندکتر از مسیط. (منتهی الارب). و رجوع به مسیط شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ / جِ)
دمسیچه. صعوه و گازرک و گواک. (ناظم الاطباء). پرنده ای است که چون بر زمین نشیند پر بر زمین می زند. (شرفنامۀ منیری). پرنده ای است کوچک که پیوسته دم خود را بر زمین زند و به عربی صعوه خوانند و بعضی گویند ابابیل است. هرگاه بر زمین افتاد نتواند پرواز کردن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). طایری است کوچک که باربار دم را حرکت می دهد، به عربی صعوه و به هندی ممولا گویند. (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) :
چو موسیجه همه سر بر هوا کش
چو دمسیجه همه دم بر زمین زن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ عَ)
انداوه و آن چوب یا آهنی است که بدان گل اندایند. (منتهی الارب) (آنندراج). مالج. (از اقرب الموارد). ماله. انداوه. (دهار). انداوه و ماله که بدان گل اندایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ فَ)
جمع واژۀ سیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تأنیث مسیک: أرض مسیکه، زمین که آب را فرونکشد از جهت صلابت و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مسیل. رجوع به مسیل شود
لغت نامه دهخدا
نسیجه در فارسی مونث نسیج بافته مونث نسیج بافته منسوج، واحدنسیج یک منسوج، جمع نسائج (نسایج)
فرهنگ لغت هوشیار
مهیجه در فارسی منث مهیج: بر آغالنده مونث مهیج: ادویه ای که موجب هیجان و تحریکات شدید عصبی و عضلانی شوند، ملتهبه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های قمری که در تداول اهالی مشهد آنرا موسی کرتقی گویند. توضیح در برخی ماخذ موسیچه به نوعی فاخته اطلاق شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیجه
تصویر مشیجه
هاگ
فرهنگ لغت هوشیار
مسیکه در فارسی: توت روباه روانبند از گیاهان دارویی گیاهی است علفی و پایااز خانوداه گل سرخیان که ارتفاعش در حدود یک متر است و در نواحی کوهستانی میروید. برگهایش مرکب و متناوب با برگچه های دندانه دار و نسبه زیبا وگلهایش کوچک و سبز رنگ میباشند و درانتهای ساقه مجتمع شده اند. در حدود 20 گونه از این گیاه شناخته شده. مسیکه در طب عوام بعنوان رفع اسهال و بد آوردنده خون استعمال میشود توتالشعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسینه
تصویر مسینه
منسوب به مس ساخته از مس: آلات مسینه
فرهنگ لغت هوشیار
مسرجه در فارسی: از پارسی چراغدان پایه چراغ چراغدان: قنادیل بلورین و مسرجه های زجاجی و آبگینهای سنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسیجه
تصویر موسیجه
((جِ))
پرنده ای است شبیه فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسرجه
تصویر مسرجه
((مَ رَ جِ))
چراغدان، چراغ پایه
فرهنگ فارسی معین
گنجشکدر بهشهر به مورچه گویند، مورچه
فرهنگ گویش مازندرانی
میخ
فرهنگ گویش مازندرانی