جدول جو
جدول جو

معنی مسگرخانه - جستجوی لغت در جدول جو

مسگرخانه(مِ گَنَ / نِ)
بازار مسگرها. جائی که مسگران در آنجا به کار مشغولند، در دستگاه و سرکار دیوان و سلطنت دورۀ صفویه جایی که ظرفهای مس را در آن نگاهداری می کرده اند، نظیر: ایاغخانه و شربتخانه و غیره: صاحب جمع مسگرخانه مبلغ سی تومان مواجب داشته. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 71)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسافرخانه
تصویر مسافرخانه
مهمان خانه و محلی که مسافران در آن منزل کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِ نَ / نِ)
جایی که مسافر فرود آید. جایی که مسافر منزل کند. میهمانخانه و کاروانسرای و منزلگاه مسافر. (ناظم الاطباء). در تداول امروزه بین مسافرخانه و مهمانخانه فرق میگذارند، چنانکه مسافرخانه محل اقامت و شب به سر بردن است، اما مهمانخانه جز از اقامت، غذا (شام و نهار و صبحانه) نیز برای استفادۀ مهمانان دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ نَ / نِ)
متعلق به خانه، خصوصی.
- حمام سرخانه،حمام خزانه ای که سابقاً در خانه وجود داشت خاص مکنت داران.
- خیاط سرخانه، خیاط خصوصی.
- داماد سرخانه، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس بماند.
- معلم سرخانه، معلمی که برای تعلیم شاگرد به خانه پدر و مادر او میرود برای درس دادن او
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث) (آنندراج). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج) :
ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون
سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو.
مؤمن استرابادی (از آنندراج).
نوایی که در پردۀ غیب بود
ز سر خانه نقش سیمک نمود.
ملا طغرا (از آنندراج).
، منتهای چیزی. (غیاث). کنایه از پایۀ کمال هر چیزی چنانکه کسی پرزور باشد گویند در سر خانه زور است و حد معین. (آنندراج) :
میکشی خمیازه دایم از پی تحصیل مال
میرسانی چون کمان سرخانه از تیرآوری.
شفیع اثر (از آنندراج).
تن سنگین دلان را خانه زنبور میسازد
کمان ابروی خوبان عجب سرخانه ای دارد.
صائب.
، پایه و رتبه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رِ نَ / نِ)
همچون مورخان. بر روش تاریخ دانان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مور سیاه کوچک. (ناظم الاطباء) ، خانه مور. لانۀ مور.
- ره مورخانه، راه مانندی که موران به خط مستقیم در پی یکدیگر از آنجا به لانه می روند:
گر نسج عنکبوت و ره مورخانه نیست
هرگه که بنگری به میان و کران تیغ
اشکال پای مور و نشان پر مگس
پیدا چراست بر رخ چون ضیمران تیغ.
(از تاج المآثر).
، موریانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به موریانه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ/ نِ)
میکده و میخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ارداک شهرستان مشهد، واقع در 42هزارگزی شمال غربی مشهد و 2هزارگزی راه شوسۀ مشهد به قوچان. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ نَ / نِ)
جائی که از آنجا به مردم طعام برسد. (آنندراج). رجوع به لنگری و لنگر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ نَ / نِ)
دفتر اسناد رسمی. محضر. محلی که در آن اسناد را تهیه و ثبت کنند. دفترخانه، محل اجتماع و جمعیت، بارگاه. دربار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ نَ / نِ)
جایی که در آن زرگری کنند. (فرهنگ فارسی معین) ، یکی از ادارات دولتی که وظیفۀ آن زرگری جواهر سلطنتی بود (صفویه، قاجاریه) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 28 و تذکره الملوک چ 2 ص 71 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
زندان خانه. اسیرجای:
تا در اسیر خانه آن زلف بود غیر
من در شکنجه بودم و او در عذاب بود.
محتشم کاشانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسیرخانه
تصویر اسیرخانه
بندی خانه زندان بندگاه
فرهنگ لغت هوشیار
کمال هر چیز حد نصاب:) در سر خانه زود است . (، آواز بلند. یا داماد سر خانه. دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافرخانه
تصویر مسافرخانه
جایی که مسافر منزل کند و شب بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
((سَ نِ یا نَ))
کمال هر چیز، حد نصاب، آواز بلند، داماد، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافرخانه
تصویر مسافرخانه
((مُ فِ. نِ))
جایی که مسافران در آن سکونت کنند، مهمان خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
اکسی هموگلوبین
فرهنگ واژه فارسی سره
مهمان پذیر، مهمانخانه، هتل
فرهنگ واژه مترادف متضاد