یکی از سه دهستان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. و محدود است از شمال به دهستان ده بکری، از مغرب به دهستان امجزاز، از جنوب به جلگۀ جیرفت و از مغرب به بخش ساردوئیه. آب آن از رود خانه سقدر، قنوات و چشمه ها تأمین می شود. این دهستان از 117 قریۀ بزرگ و کوچک و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) (محمدآباد) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از سه دهستان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. و محدود است از شمال به دهستان ده بکری، از مغرب به دهستان امجزاز، از جنوب به جلگۀ جیرفت و از مغرب به بخش ساردوئیه. آب آن از رود خانه سقدر، قنوات و چشمه ها تأمین می شود. این دهستان از 117 قریۀ بزرگ و کوچک و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) (محمدآباد) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آرمیده. (آنندراج). آرام کرده شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء). آرام گرفته. - مسکون شدن، آرام کرده شدن. خشنودکرده شدن. تسلی داده شدن. (ناظم الاطباء). ، مسکون الی روایته، در اصطلاح درایه مثل صالح الحدیث است، منزل کرده شده و سکنی شده. (ناظم الاطباء). باسکنه. که کسانی در آن ساکن باشند. جاداده شده. محل سکونت. - مسکون شدن، سکنه یافتن. دارای ساکن و باشنده گردیدن. محل سکونت گردیدن: انحاء مملکت که به خطوات اقدام جائره خراب وبائر گشته بود به یمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده. (المعجم چ دانشگاه تهران ص 11). - مسکون گردیدن (گشتن) ، مسکون شدن. سکنه پیدا کردن. محل سکونت گشتن: اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 صص 386-387). ، آباد و معمور. (ناظم الاطباء). آبادان. عامر. - ربع مسکون، آن قسمت از کرۀ زمین که معمور و آباد است و قابل سکنای نوع بشر است. (ناظم الاطباء). چهار یک سطح کرۀ زمین که آن را آب فرانگرفته است و حیوان بری در آن سکونت دارد. و رجوع به مدخل ربع مسکون شود. مسکون و مسکونهدر کتاب مقدس به معانی ذیل به کار رفته است: 1- بودن اهالی در محلی. 2- دنیا. 3- زمین. 4- طوایف زمین. 5- مملکت رومیان. 6- اهالی بلاد مقدسه و حوالی آن. (از قاموس کتاب مقدس)
آرمیده. (آنندراج). آرام کرده شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء). آرام گرفته. - مسکون شدن، آرام کرده شدن. خشنودکرده شدن. تسلی داده شدن. (ناظم الاطباء). ، مسکون الی روایته، در اصطلاح درایه مثل صالح الحدیث است، منزل کرده شده و سکنی شده. (ناظم الاطباء). باسکنه. که کسانی در آن ساکن باشند. جاداده شده. محل سکونت. - مسکون شدن، سکنه یافتن. دارای ساکن و باشنده گردیدن. محل سکونت گردیدن: انحاء مملکت که به خطوات اقدام جائره خراب وبائر گشته بود به یمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده. (المعجم چ دانشگاه تهران ص 11). - مسکون گردیدن (گشتن) ، مسکون شدن. سکنه پیدا کردن. محل سکونت گشتن: اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 صص 386-387). ، آباد و معمور. (ناظم الاطباء). آبادان. عامر. - ربع مسکون، آن قسمت از کرۀ زمین که معمور و آباد است و قابل سکنای نوع بشر است. (ناظم الاطباء). چهار یک سطح کرۀ زمین که آن را آب فرانگرفته است و حیوان بری در آن سکونت دارد. و رجوع به مدخل ربع مسکون شود. مسکون و مسکونهدر کتاب مقدس به معانی ذیل به کار رفته است: 1- بودن اهالی در محلی. 2- دنیا. 3- زمین. 4- طوایف زمین. 5- مملکت رومیان. 6- اهالی بلاد مقدسه و حوالی آن. (از قاموس کتاب مقدس)
ده مرکز دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری مسکون و یک هزارگزی راه شوسۀ بم به سبزواران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده مرکز دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری مسکون و یک هزارگزی راه شوسۀ بم به سبزواران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
تأنیث مسکون. باسکنه. سکنه دار. دارای سکنه: لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونه فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون. (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود
تأنیث مسکون. باسکنه. سکنه دار. دارای سکنه: لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونه فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون. (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود
مسکین بودن. فقر. درویشی. بی چیزی: براین آستان عجز و مسکینیت به از طاعت و خویشتن بینیت. سعدی (بوستان). گر دشمن من به دوستی بگزینی مسکین چه کند با تو بجز مسکینی. سعدی (رباعیات)
مسکین بودن. فقر. درویشی. بی چیزی: براین آستان عجز و مسکینیت به از طاعت و خویشتن بینیت. سعدی (بوستان). گر دشمن من به دوستی بگزینی مسکین چه کند با تو بجز مسکینی. سعدی (رباعیات)