جدول جو
جدول جو

معنی مسؤولین - جستجوی لغت در جدول جو

مسؤولین(مَ ئو)
جمع واژۀ مسؤول (در حالت نصبی و جری). مسؤولون. مؤاخذان. متعهدان. ضامنها. و رجوع به مسؤول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
مسؤولیه. مصدر صناعی یا جعلی از مسؤول. ضمانت. ضمان. تعهد. مؤاخذه.
- مسؤولیت چیزی با کسی بودن، به گردن او و در عهدۀ او و در ضمان و پایندانی او بودن.
- مسؤولیت داشتن، مسؤول بودن. متعهد بودن. موظف بودن.
، (اصطلاح حقوق) دراصطلاح حقوقی، تعهد قهری یا اختیاری شخص در مقابل دیگری است (خواه مالی باشد خواه غیرمالی). و آن بر دو قسم است: یکی مسؤولیت جزائی و آن مسؤولیتی است که قابل تقویم به پول نباشد، و دیگری مسؤولیت مالی یا مسؤولیت مدنی که مسؤولیتی است قابل تقویم به پول. (از فرهنگ حقوقی).
- مسؤولیت اداری یا انضباطی، مسؤولیت ناشی از تخلف انضباطی در امور اداری. (از فرهنگ حقوقی).
- مسؤولیت تضامنی، عبارت است از اینکه هر یک از چند مدیون در مقابل دائن بقدر مجموع حصۀ طلبکاران مسؤول باشند نه بقدر حصۀ خود. (از فرهنگ حقوقی).
- مسؤولیت جزائی، مسؤولیت غیرمالی. رجوع به مسؤولیت در معنی حقوقی آن شود.
- مسؤولیت سیاسی وزراء، (اصطلاح حقوق) در اصطلاح حقوق سیاسی، عبارت است از مسؤولیت وزراء در سیاست عمومی کشور. این مسؤولیت با ابراز عدم اعتماد اکثریت نمایندگان یکی از مجالس مقننه و استعفای کابینه مجسم می شود. مسؤولیت سیاسی وزرا مسؤولیتی مشترک و جمعی است، ولی مسؤولیت تضامنی نیست. (از فرهنگ حقوقی).
- مسؤولیت قراردادی، (اصطلاح حقوق) در اصطلاح حقوق مدنی، مسؤولیتی است مالی که ناشی می شود از دو چیز، یکی تخلف از اجرای قرارداد و دیگری سوء اجرای قرارداد. در مقابل اصطلاح بالا، اصطلاح ’مسؤولیت خارج از قرارداد’ قرار می گیرد. (از فرهنگ حقوقی).
- مسؤولیت مالی، رجوع به مسؤولیت در اصطلاح حقوقی آن شود.
- مسؤولیت مدنی، مسؤولیت قراردادی. بجای آن اصطلاح ’ضمان مدنی’ را نیز به کار برده اند. و رجوع به مسؤولیت در معنای حقوقی آن شود.
- مسؤولیت مستخدم، در حقوق اداری برای مستخدم دولت دو نوع مسؤولیت مقرر است: یکی مسؤولیت مالی و دیگری مسؤولیت غیرمالی که هر کدام از آنها را شقوق و توضیحاتی است. و رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- مسؤولیت مشترک، که چند تن با یکدیگر متعهد امری باشند، چنانکه مسؤولیت مشترک وزراء. و رجوع به مسؤولیت سیاسی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
جمع واژۀ مسؤول (در حالت رفعی). مؤاخذه شدگان: و قفوهم اًنهم مسؤولون. (قرآن 24/37). و رجوع به مسؤول و مسؤولین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
رسم الخطی از مسؤولین. رجوع به مسؤولین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
جمع واژۀ مسؤول و مسؤوله. آن مقدمات که در واقعات موجود باشد و اکثر مردمان را بر آن اطلاع نباشد. (غیاث) (آنندراج) ، استدعاها. درخواستها. مستدعیات. عرایض. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مسؤول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسلول. (در حالت نصبی و جری). گرفتاران بیماری سل. (ناظم الاطباء). کسانی که به ناخوشی سل دچارند. مبتلایان به بیماری سل.
- آسایشگاه مسلولین، محلی که مبتلایان به بیماری سل در آنجا استراحت میکنند.
- بیمارستان مسلولین، بیمارستانی که مبتلایان به بیماری سل را آنجا بستری و درمان کنند
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو لَ)
تأنیث مسؤول. ج، مسؤولات. و رجوع به مسؤول و مسؤولات شود
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رَ تَ)
رسم الخطی از مسؤولیت. رجوع به مسؤولیت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ)
جمع واژۀ مسول (در حالت نصبی و جری). رجوع به مسول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
نعت مفعولی از مصدرسؤال. کسی که از وی سؤال کنند. (ناظم الاطباء). سؤال شده. پرسیده شده. پرسش شده. (ناظم الاطباء). پرسیده. سؤال کرده. (دهار) : اًن السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً. (قرآن 36/17).
توئی مقبول و هم قابل توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل توئی هر گوهر الوان.
ناصرخسرو.
- مسؤول ٌبه، چیزی که آن را سؤال کنند ودرخواست نمایند. (ناظم الاطباء). مسؤول عنه.
- مسؤول ٌعنه، مسؤول به.
، خواسته شده از وی چیزی را. (منتهی الارب). خواسته شده. (آنندراج) (غیاث). کسی که از او درخواست نمایند. (ناظم الاطباء). درخواست شده. طلب کرده شده. تقاضاشده. (ناظم الاطباء).
- مسؤول بودن، موظف بودن به انجام امری.
، خواسته. (دهار). درخواست. استدعا. (ناظم الاطباء). خواهش شده. مراد. خواهش. چیزی خواهش شده: برموجب درخواست ایشان رفتن لازم دیدم و اطلاب سؤال و اسعاف مسؤول ایشان واجب دانست. (المعجم چ مدرس رضوی ص 19).
- مسؤول کسی را اجابت کردن، خواهش کسی را برآوردن.
، مؤآخذ. موأخذه شده. مورد بازخواست. آن که از او بازخواست شود. بازخواست شده. که بازخواهی کنند از او.
- مسؤول بودن، مؤاخذ بودن. (ناظم الاطباء). متعهد بودن. مورد بازخواست به سبب تعهد حفظ و حراست بودن.
، ضامن. پایندان.
- مسؤول دانستن، متعهد دانستن. ضامن دانستن.
- مسؤول کردن، ضامن کردن. متعهد کردن. به عهده گذاشتن
لغت نامه دهخدا
مسئولین در فارسی، جمع مسوول، امار مندان خورتاکان جمع مسوول (مسئول) در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوولیت
تصویر مسوولیت
مسوول (مسئول) بودن موظف بودن به انجام دادن امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلولین
تصویر مسلولین
گرفتاران بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسولین
تصویر مسولین
جمع مسول در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موول، چم یابندگان گزارندگان، جمع موول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار