جدول جو
جدول جو

معنی مسنوه - جستجوی لغت در جدول جو

مسنوه
(مَ نُوْ وَ)
تأنیث مسنوّ: أرض مسنوه، زمین سیراب. مسنیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به مسنیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ نِ تَ)
زمین بی نبات قحطرسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُنْ وَ)
به معنی منیه است که ایام ناقه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چند روزی پس از لقاح، یعنی ده پانزده روز که در آن ایام آبستنی ماده شتر معین نباشد که آیا باردار شده و یا نشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوو)
سیراب. (ناظم الاطباء). رجوع به مسنوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَهْ)
کره بسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : خبز مسنه، نان کره بسته. (ناظم الاطباء). کفک زده
لغت نامه دهخدا
(مُ سِنْ نَ)
تأنیث مسن. بزاد برآمده. (مهذب الاسماء). زن پیر
لغت نامه دهخدا
(مَ نُ وَ)
رجوع به مقناه و مقناءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبه. رجوع به سبه شود، پیر خرف. (منتهی الارب). آنکه بسبب پیری عقل خود از دست داده باشد. (اقرب الموارد). مسبه. و رجوع به مسبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نُ وَ)
خم وادی. (ناظم الاطباء). پیچ رود. گردش رودخانه. خم رودخانه. محناه. محنیه. ج، محانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُوْ وَ)
أرض مسروه، زمین ’سروه’ناک (سروه به معنی تخم ملخ، یعنی ملخ ریزه که هنوز برشکل کرم باشد). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
بندآب از پهلوی جوی. (دهار). بندآب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بندروغ. سد. (ناظم الاطباء). چمن بند. بندآب از چمن. کنارۀ آب. (زمخشری). سیل گردان بند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضفیره. (نشوء اللغه). ج، مسنیات
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
حرص و آزمندی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ ن نَ دَ)
تأنیث مسنّد. تکیه داده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکیه داده بر دیوار، افراشته، دیوار افراشته شده
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ)
مسنده. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ دَ)
مسنده. بالش پشت. بالش پس پشت. بالش بزرگ. بالش تکیه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ فَ)
شتر مادۀ سناف بسته (خاص بالناقه فلایقال بعیر مسنف). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِفَ)
تأنیث مسنف. اسب پیش شونده از اسبان. (منتهی الارب) ، زمین قحطرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتر مادۀلاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بکره مسنفه، شتر مادۀ جوان که بر حمل آن ده ماه گذشته و او پستان پرکرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ مَ)
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ مَ)
گیاه حلیّا رویانده شده: أرض مسنمه، زمین که گیاه حلیا رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشورت کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تیزکرده از کارد و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن. (ناظم الاطباء). تیز: سنان مسنون، سنانی تیز. (مهذب الاسماء) (دهار)، آراسته کرده. روشن و تابان نموده. (منتهی الارب) .روشن و تابان گشته، هر چیز املس شده. (ناظم الاطباء)، تابان روی: رجل مسنون الوجه، مرد تابان روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آن که در روی و بینی او درازی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روئی کشیده. (مهذب الاسماء). آن که رو و بینی او دراز باشد، راه رفته و سیرکرده شده، سنت شده و ختنه شده. (ناظم الاطباء). سنت کرده شده، مشروع و موافق شرع و سنت آن حضرت، یعنی پیغمبر اسلام
{{صفت}}. (ناظم الاطباء). وارد شده در سنت. سنت شده. جایز، مستحب. مندوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بعد از این غسل ها (واجب) همه مسنون است و آن دوازده اند: غسل آدینه، غسل هر دو عید، غسل آفتاب و ماه گرفتن... (کشف الاسرار ج 2 ص 517)، بوی ناک: حماء مسنون، گل و لای بوناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متغیر. (ناظم الاطباء) : ماء مسنون، آبی متغیرشده. (مهذب الاسماء). بوی ناک و گنده. گندیده. متغیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- خاک مسنون، خاک بوی ناک و گندیده:
آدم جهل و جفا و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 79).
بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون.
ناصرخسرو.
- گل مسنون، گل بوی ناک و متعفن:
بلکه به جان است نه به تن شرف مرد
نیست جسدها همه مگر گل مسنون.
ناصرخسرو.
گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا
چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی.
ناصرخسرو.
، روغنی. نان در روغن پخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تأنیث مسنون، زمینی که گیاه آن را خورده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مسنونت. (آنندراج) ، مطابق حکم شرع. مسنونه. و رجوع به مسنونه شود
مسنونه. رجوع به مسنونه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
تأنیث مسنی: أرض مسنیه، زمین سیراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسنوه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مسنوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نُوْ وَ)
آرزو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
صیقل زده، مشورت کرده، آراسته کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوه
تصویر سنوه
سال زمانه زمانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
وارد شده در سنت، ختنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
((مَ))
بدبو، متعفن
فرهنگ فارسی معین