جدول جو
جدول جو

معنی مسنمه - جستجوی لغت در جدول جو

مسنمه
(مُ نِ مَ)
گیاه حلیّا رویانده شده: أرض مسنمه، زمین که گیاه حلیا رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسنمه
(مُ سَنْ نَ مَ)
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
(دخترانه)
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
مؤنث واژۀ مسلم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ ن نَ دَ)
تأنیث مسنّد. تکیه داده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکیه داده بر دیوار، افراشته، دیوار افراشته شده
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوْ وَ)
تأنیث مسنوّ: أرض مسنوه، زمین سیراب. مسنیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به مسنیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِفَ)
تأنیث مسنف. اسب پیش شونده از اسبان. (منتهی الارب) ، زمین قحطرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتر مادۀلاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بکره مسنفه، شتر مادۀ جوان که بر حمل آن ده ماه گذشته و او پستان پرکرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ فَ)
شتر مادۀ سناف بسته (خاص بالناقه فلایقال بعیر مسنف). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ دَ)
مسنده. بالش پشت. بالش پس پشت. بالش بزرگ. بالش تکیه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ)
مسنده. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
حرص و آزمندی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ تَ)
زمین بی نبات قحطرسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ مَ)
تأنیث مسوم. اسب به چرا گذاشته شده، اسب با نشان و علامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشان کرده شده. نشاندار. باعلامت. معلمه. داغدار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حجاره مسومه، سنگریزه هائی که بر آن امثال خواتم بوده باشد، یا آن که بر آن نشان سپید و سرخ یا دیگر علامت بود که بدان معلوم گردد که این سنگریزه ها از سنگریزه های دنیا نبوده اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و أمطرنا علیها حجاره من سجیل منضود مسومه... (قرآن 82/11 و 83) ، و بارانیدیم بر آن سنگهائی از سنگ گل بر هم نهاده شده و نشان کرده
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
بندآب از پهلوی جوی. (دهار). بندآب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بندروغ. سد. (ناظم الاطباء). چمن بند. بندآب از چمن. کنارۀ آب. (زمخشری). سیل گردان بند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضفیره. (نشوء اللغه). ج، مسنیات
لغت نامه دهخدا
(مُ زَنْ نَ مَ)
مؤنث مزنم. شتری که پاره ای از گوش آن بریده آویزان گذاشته باشند: ناقه مزنمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
چوبی است پهنا غلیظ در زیر هر دو قاعده در، چوب پیش هودج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ مَ / مُ غَنْ نَ مَ)
غنم مغنمه، گوسپندان بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
تأنیث مسنی: أرض مسنیه، زمین سیراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسنوه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مسنوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَهَْ هََ مَ)
تأنیث مسهم. سهام زده: ابل مسهمه، شتران سهام زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ مَ)
تأنیث مسلّم. سلامت داده از عیب یا از کار.
- امراض مسلمه، امراضی که معالجۀ آنها راه قطعی داشته باشد، امراض غیرمسلمه آنهائی هستند که با عارضۀ دیگری همراهند و راه معالجۀ هر یک مخالف طریق معالجۀ دیگری است، مانند صداع و نزله که با هم عارض شوند و معالجۀ آن دو با هم متناقض است. (از بحرالجواهر). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ مَ)
جمع واژۀ سنام، بمعنی کوهان شتر. (منتهی الارب) ، بیدار کردن. (منتهی الارب). بی خواب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی خواب گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ نُ مَ)
یا ذات اسنمه. پشته ایست نزدیک طحفه. (منتهی الارب). ابن قتیبه گوید: اسنمه کوهی است قرب طحفه و صاحب کتاب العین گفته که رمله ایست و قول زهیر مؤید آنست:
و عرّسوا ساعه فی کثب اسنمه
و منهم بالقسومیات معترک.
و گفته اند اسنمه پشتۀ معروفی است نزدیک طحفه، و بعضی گفته اند قریب فلج و حوالی آنرا به وی نسبت کنند و اسنمات گویند، و بعضی دیگر اسنمه (بلفظ جمع سنام) روایت کرده و گفته اند پشته هایی است. و از اشعار ابن مقبل است:
من رمل عرنان او من رمل اسنمه.
توزی گوید: رمل اسنمه کوههایی است از ریگ شبیه به کوهان های شتر. و نیز گفته اند: اسنمه، رمله ایست به هفت روزه مسافت از بصره. عماره گوید: اسنمه ریگ تودۀ محدد طویلی است شبیه به کوهان و آن درپایین دهناء بر راه فلج است اگر بسوی مکه روی آورندو نزدیک آن آبی است که آنرا عشر گویند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ مَ)
أرض مسقمه، زمین که درآن سقم و بیماری فراوان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ مَ)
مسلمه. تأنیث مسلم. زنی که متدین به دین اسلام باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسلمات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ نَ)
تأنیث مسمن: أمراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (از اقرب الموارد). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
تأنیث مسمن: امراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مِ نَ)
تأنیث مسمّن. فربه کننده. ج، مسمّنات. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مَ نَ)
تأنیث مسمن. فربه به ادویه: امراءه مسمنه، زن فربه به ادویه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
فربه کننده: طعام مسمنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ مَ)
شکوفۀ گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرشاخ. (منتهی الارب) (آنندراج). سرشاخۀ گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
زن مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمنه
تصویر مسمنه
مونث مسمن: فربه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنمه
تصویر اسنمه
جمع سنام، کوهان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنمه
تصویر سنمه
شکوفه، سرشاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار