جدول جو
جدول جو

معنی مسنفه - جستجوی لغت در جدول جو

مسنفه(مُ نِفَ)
تأنیث مسنف. اسب پیش شونده از اسبان. (منتهی الارب) ، زمین قحطرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتر مادۀلاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بکره مسنفه، شتر مادۀ جوان که بر حمل آن ده ماه گذشته و او پستان پرکرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسنفه(مُ نَ فَ)
شتر مادۀ سناف بسته (خاص بالناقه فلایقال بعیر مسنف). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ خَ فَ)
ارض مسخفه، زمین کم گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، مسانف
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَهْ)
کره بسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : خبز مسنه، نان کره بسته. (ناظم الاطباء). کفک زده
لغت نامه دهخدا
(مُ سِنْ نَ)
تأنیث مسن. بزاد برآمده. (مهذب الاسماء). زن پیر
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِهْ)
نعت فاعلی از تسفیه. آن که نادان گرداند یا نسبت نادانی کندبسوی کسی. (از منتهی الارب). و رجوع به تسفیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَهْ)
واد مسفه، رودبار پرآب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِهْ)
نعت فاعلی از اسفاه: طعام مسفه، طعام که بسیار آب خوراند و تشنگی آورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
واحد سنف، یعنی یک خریطه بار آن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک خریطه غلاف لوبیا و باقلا. (ناظم الاطباء) ، تخمدان پاره ای گیاهان. (یادداشت مؤلف) ، شاخ بی برگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست باقلا که دانۀ آن خورده باشند، برگ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ فَ)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منسف شود، غربال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَنْ نَ فَ)
حجفهٌ مقنّفه، سپر فراخ و وسیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْ نَ فَ)
لحیه مکنفه، ریش بزرگ کرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مسافت. سیفه. دوری راه و دوری میان دو منزل. (دهار). بعد و فاصله. ج، مساوف و مشهور چنین است که مسافه مقداری است از زمینی چنانکه گویند: بیننا مسافه میل، یعنی زمین به مساحت یک میل، و گویند بیننا مسافه شهر، یعنی بین ما زمینی است که پیمودن آن یک ماه به طول می انجامد، و این کلمه مأخوذ از سوف است به معنی بوئیدن. (اقرب الموارد). دوری بیابان، و این مأخوذ است از سوف به معنی بو گرفتن، چون راهبر در بیابان راه گم می کند خاک آنجا گرفته می بوید و معلوم می کند که در راه راست است یا راه را گم کرده، پس به کثرت استعمال نام دوری میان منازل و غیره شد. (غیاث). و رجوع به مسافت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِهْ)
مستریح و راحت شده. (از اقرب الموارد). آرام کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به استنفاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ فَ)
أرض مسحفه، زمینی که علف آن نرم باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ فَ)
آنچه بدان گوشت را باز کنند. (منتهی الارب). آلتی که بدان گوشت را از استخوان باز کنند. (ناظم الاطباء). آنچه بدان پوست گوشت را جدا می کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
بندآب از پهلوی جوی. (دهار). بندآب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بندروغ. سد. (ناظم الاطباء). چمن بند. بندآب از چمن. کنارۀ آب. (زمخشری). سیل گردان بند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضفیره. (نشوء اللغه). ج، مسنیات
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
حرص و آزمندی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ فَ)
ماله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالۀ برزگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ فَ)
جمع واژۀ سیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ فَ)
تشنگی آور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : طعام مسهفه، طعامی که تشنگی آرد و آب بسیار خوراند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ فَ)
تأنیث مسوف، چاهی که قریب است که آب دهد. (منتهی الارب). چاهی که نزدیک به آب دادن باشد. (ناظم الاطباء) ، چاهی که آبش ناگوارد و ناخوش و بدبو باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زن نافرمان که اطاعت شوهر نکند و به ’سوف أفعل’ وقت گذارد و تن درندهد. الحدیث: لعن اﷲ المسوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
تأنیث مسنی: أرض مسنیه، زمین سیراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسنوه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مسنوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِهْ)
رجل منفه، مردی که شتر را مانده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نُوْ وَ)
تأنیث مسنوّ: أرض مسنوه، زمین سیراب. مسنیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به مسنیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ مَ)
گیاه حلیّا رویانده شده: أرض مسنمه، زمین که گیاه حلیا رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ مَ)
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ دَ)
مسنده. بالش پشت. بالش پس پشت. بالش بزرگ. بالش تکیه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ)
مسنده. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ ن نَ دَ)
تأنیث مسنّد. تکیه داده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکیه داده بر دیوار، افراشته، دیوار افراشته شده
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ تَ)
زمین بی نبات قحطرسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصنفه
تصویر مصنفه
مصنفه در فارسی: نوشته نامه ماتیکان مونث مصنف، جمع مصنفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافه
تصویر مسافه
مسافت در فارسی: دروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار