جدول جو
جدول جو

معنی مسمه - جستجوی لغت در جدول جو

مسمه
(مَ / مِ سَمْ مَ)
خاصه و خویشان مرد. أهل المسمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نزدیکان و خویشان و خواص مرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسمه
(مُ سَ م مَهْ)
عقل رفته: رجل مسمه العقل، مرد عقل رفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
(دخترانه)
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسمه
تصویر بسمه
(دخترانه)
نام دختر اسماعیل (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
جسمی که از گچ یا فلز به صورت انسان یا حیوان درست کنند، پیکر، کنایه از نمونۀ کامل، نماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسما
تصویر مسما
معیّن، معلوم
نامیده شده
خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسمه
تصویر تسمه
بند چرمی که به کمر خود یا به چیزی ببندند، دوال چرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسمه
تصویر بسمه
باسمه، تصویر چاپ شده، چاپ، طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش، عضو شنوایی در جانداران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
مؤنث واژۀ مسلم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ هََ)
اسب معتدل الاعضاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسب متناسب اعضاء. (منتهی الارب). مناسب اعضاء. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دویدن روباه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِ رر)
نره. نرۀ سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذکر سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِ رر)
معتدل، راست و برپا شونده، ثبات ورزنده، سخت ودرشت گردنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِ ل ل)
لاغر و نزار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسمه
تصویر دسمه
تیرگی، بی سودی
فرهنگ لغت هوشیار
شن کش منداوی گونج (گویش افغانی) تخته دندانه داری که با آن زمین را هموار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمنه
تصویر مسمنه
مونث مسمن: فربه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمی
تصویر مسمی
نامیده شده، نام نهاده شده، مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسهم
تصویر مسهم
پر چانه پر گوی چادر راهراه
فرهنگ لغت هوشیار
مسرت در فارسی: دوشش شادی شاد مانی شاد کردن شاد گردیدن راز افزار ماشوره ای باشد یک سروی در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده
فرهنگ لغت هوشیار
مرمه و مرمت در فارسی: نیسارش نوسازی مرمت: یار یی ده در مرمه کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمه
تصویر مذمه
مذمت در فارسی: نکوهش بد گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسمه
تصویر قسمه
نصیب و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمه
تصویر محمه
تب خیز، تب آور
فرهنگ لغت هوشیار
بت، لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمه
تصویر بسمه
باسمه: ترکی پارچه نگاری زر نگاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسمه
تصویر غسمه
پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسمه
تصویر عسمه
خشکنانه، خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسمه
تصویر سمسمه
یک کنجد واحد سمسم یک کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمه
تصویر تسمه
بند چرمی که به کمر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
فربه، چرباک روغندار فربه کننده فربه کرده شده، چاق فربه: همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد بابزن مرغ مسمن. (منوچهری)، روغن دار چرب، نوعی غذای چرب که اقسام مختلف دارد. توضیح مسمن بر وزن معظم از سمن بمعنی چربی است ولی معمولا نون آنرا بالف تبدیل کنند و مسما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
تندیس
فرهنگ واژه فارسی سره