جدول جو
جدول جو

معنی مسمطه - جستجوی لغت در جدول جو

مسمطه
(مُ سَمْ مَ طَ)
تأنیث مسمط. ج، مسمطات: قصیده مسمطه. (منتهی الارب). و رجوع به مسمط شود
لغت نامه دهخدا
مسمطه
مونث مسمط، واحد مسمط، جمع مسمطات
تصویری از مسمطه
تصویر مسمطه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراع های هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراع های آخر بندها با هم یکسان است، برای مثال خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است ی آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است / گویی به مثل پیرهن رنگرزان است ی دهقان به تعجب سر انگشت گزان است / کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار (منوچهری - ۱۵۳)، در رشته کشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ سَمْ مَ)
خاصه و خویشان مرد. أهل المسمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نزدیکان و خویشان و خواص مرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ م مَهْ)
عقل رفته: رجل مسمه العقل، مرد عقل رفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مَ)
حکمی که رد نشود. حکم روان: حکمک مسمطاً،أی متمماً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). أیضاً یقال: خذ حقک مسمطاً، أی سهلا مجوزاً نافذاً. (اقرب الموارد) ، هو لک مسمطاً، أی هنیاً، آن برای تو گوارا باد. (از اقرب الموارد) ، فرستاده ای که بازنگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سلک مروارید، در در رشته کشیده شده. (آنندراج) ، (اصطلاح ادبی) نوعی از شعر، و آن چنان باشد که جمع کند ابیات را یک قافیه مخالف قوافی ابیات سابقه. گویند شعر مسمط و قصیده مسمطه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شعری که هر بیت او سه قافیه یا زیاده داشته باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در اصطلاح، صنعت شعری است که شاعر در سه مصراع یا بیشتر یک قافیه را رعایت کند و مصرع چهارم را یا مافوق آن را بر حالت خود گذارد، پس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع از افراد مسمط است. و مسمط صیغۀ اسم مفعول است از تسمیط که به معنی مروارید در رشته کشیدن باشد. چون درصنعت مسمط در اواخر چند مصراع قوافی متماثل پی هم می آورند به مروارید در رشته کشیدن مناسبتی تمام دارد، یا آن که مسمط از آن گویند که تسمیط در لغت چیزی به فتراک زین بستن است و چون شاعر چند مصرع خود را با بیت دیگری مربوط و منظم میکند گویا که چیزی به فتراک زین بسته است. (آنندراج) (غیاث). مسمط، مشتق است ازتسمیط و آن در لغت مروارید در رشته کشیدن است و در صنایع چنان است که شاعر مصراعی چند گوید که متفق باشند در وزن و قافیه و در آخر مصراع اخیر که متفق است در وزن، قافیۀ اصلی بیارد که بنای شعر بر آن کرده است، خواه قافیۀ اصلی موافق قافیۀ مطلع باشد یا نباشد، و این مصاریع چند را سمطی نهد بعده هم بر آن شمار ابیات دیگر نویسد غیر قافیۀ مسمط اول، مگر در مصراع اخیر که قافیۀ مسمط اول آوردن در آن شرط است و این را نیز سمطی نهد، و هم بر این نمط شعر تمام کند واین کم از چهار روا نیست و بیش از ده لطافت ندارد. پس بر این تقدیر هفت قسم میشود: مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. مثال مربع، سمط اول:
ای لب لعل تو به طعم شکر
وی رخ خوب تو به نور قمر
وی قد رعنای تو سرو دگر
خاطرم آشفته به هر سه نگر.
سمط ثانی:
چون لب تو نیست شکردر جهان
ماه نتابد چو تو در آسمان
سرو نخیزد چو تو در بوستان
ای به لطافت ز همه خوبتر.
در این مثال قافیۀ اصلی موافق قافیۀ مطلع است. مثال دیگر که در روی قافیۀ اصلی مخالف قافیۀ مطلع است:
ز آمدن نوبهار باغ چو بتخانه شد
گشت رخ گل چو شمع باد چو پروانه شد
پیشۀ بلبل کنون گفتن افسانه شد
گل ز خوشی پاره کرد بر تن خود پیرهن
ابر به وقت بهار چون که گشوده ست کف
ژاله نگر چون گهر لاله سراسر صدف
نالۀ مرغان شده بر فلک از هر طرف
باغ شده چون صنم، باد شده چون شمن.
و هم بر این قیاس مسمط مخمس که در او پنج مصراع را سمطی نهند و مسدس که در او شش مصراع را سمطی کنند و علی هذا القیاس. بعضی کسان مسمط را مسجع نیز گفته اند، چنانچه صاحب مجمع الصنایع گفته که مسجع عبارت از آن است که شاعری بیتی را به چهار قسم متساوی تقسیم کند و بعد از رعایت سه سجع بر قافیۀ واحد، چهارم را اصلی بیارد که بنای شعر بر آن است، چنانچه مولانا عبدالرحمن جامی میفرماید:
از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها
هر دم شکفته بر تنم زآن خارها گلزارها
از بس فغان و شیونم چنگ است خم گشته تنم
اشک آمده تا دامنم از هر مژه چون تارها
رو جانب بستان فکن کز شوق تو گل در چمن
صدچاک کرده پیرهن شسته به خون رخسارها.
پس دانستنی است که اقسام سجع سه معروف است و روا بود که زیاده بر سه بود، چنانچه عبدالواسع جبلی گفته و هفت قسم را بر یک قافیه نموده و هشتم بر قافیۀ اصلی آورده که بنای شعر بر آن نموده است:
یا صاحبی ’ایّش الخبر’ زآن سروقد سیمبر
کز عشق او گشتم سمر تشنه لب و خسته جگر
برکنده جان افکنده سر با کام خشک و چشم تر
کرده ز غم زیر و زبر دنیا و دین و جان و تن
آمد به چشمم هر نفس عالم ز عشقش چون قفس
بی او مرا فریادرس شبها خیال اوست بس
تا چند باشم چون جرس بی او خروشان از هوس
هرگزمبادا حال کس در عشق چون احوال من.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 صص 667-668).
شمس قیس در المعجم ذیل کلمه تسمیط چنین آرد: تسمیط آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهندو مصراع ششم را قافیه ای مخالف قوافی اول آرند که بنای شعر بر آن باشد، چنانکه منوچهری گفته است:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گوئی به مثل پیرهن رنگ رزان است
دهقان به تعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.
و لامعی گرگانی گفته است:
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
باژگونه به دهان بازگرفته سر نای
اثر پایش گوئی که به فرمان خدای
بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای
بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای
آب گون پیرهنی جیب وی از سبزحریر.
و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند، چنانکه عبدالواسع راست:
ایا ساقی المدام مرا باده ده مدام
سمن بوی لاله فام که تا من در این مقام
زنم یک نفس به کام که کس را ز خاص و عام
در این منزل ای غلام امید قرار نیست.
و این مسمط را اگر به سبب رعایت قوافی از مربع مضارع دارند بنای آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بنای آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است:
ای ساربان منزل مکن جز دردیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
آن را مسجع خوانند و مسمط جز چنان نیست که گفتیم و تسمیطدر رشته کشیدن مهره هاست و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند - انتهی.
کلمه مسمط مأخوذ است از سمط به معنی رشتۀ مروارید و رشته ای که مانند بند تسبیح در آن مهره ها کرده باشند و نیز به معنی زیور گردن و دوال فتراک یعنی تسمۀ شکاربند و ترک بند آمده، و اصطلاح مسمط با همه معانی مزبور متناسب است به این جهت که مصراع قافیه یا خصوص آن قافیه را به رشتۀ جواهر و بند تسبیح و گردن بند یا دوال فتراک تشبیه کرده باشند که بدان وسیله بخش ها و لخت های مختلف مسمط همچون مهره ها و دانه های جواهر به یک رشته درآمده یا چند چیز به یک بند بسته شده است. و مسمط نوعی از قصیده یا اشعاری است هم وزن و مرکب از بخش های کوچک که همه در وزن و عدد مصراعها یکی و در قوافی مختلف باشند، به این ترتیب: مثلاً در ابتدا پنج مصراع بر یک وزن و قافیه بگویند و در آخر یک مصراع بیاورند که در وزن با مصراعهای قبل یکی و در قافیه مختلف باشد، از مجموع این شش مصراع یک بخش تشکیل میشود که آن را به اصطلاح شعرا، یک لخت یا یک رشته از مسمط گویند و در رشتۀ دوم باز پنج مصراع بر یک قافیه بگویند که با رشتۀ اول در وزن یکی و در قافیه مخالف باشد، اما مصراع ششم را بر همان وزن و قافیه بیاورند که در آخر لخت اول بود، از مجموع این شش مصراع نیز یک بخش تشکیل میشود که آن را لخت دوم و یا رشتۀ دوم مسمط میخوانند و همچنان تا آخر مسمط که باید سی چهل بار یا کمتر و بیشتر آن عمل را تکرار کرده باشند. هر رشته ای مشتمل است بر شش مصراع که پنج مصراع اولش با یکدیگر هم قافیه اند، اما مصراع آخرش با پنج مصراع اول آن لخت هم قافیه نیست، بلکه با مصراع آخر سایر رشته ها هم قافیه است. آنچه از باب مثال گفتیم مسمط شش مصراعی است که آن را مسمط مسدس نیز میگویند و همه مسمطات منوچهری از همین نوع است. اما ممکن است عدد مصراعهای هر لخت کمتر یا بیشتر از شش مصراع باشد پس به شمارۀ مصراعها، مثلاً آن را مسمطمثلث (سه مصراعی) ، مربع (چهارمصراعی) و مخمس (پنج مصراعی) میخوانند. اما بیشتر از هفت مصراعی چندان معمول نیست و کمتر از سه مصراع اصلاً مسمط نباشد. و نیز ممکن است که در لخت اول استثنائاً همه چند مصراع را مقفی ساخته و اختلاف قوافی را از لخت دوم شروع کرده باشند، نظیر: بعضی مسمطات قاآنی، مانند مسمط زیر:
باز برآمد به کوه رایت ابر بهار
سیل فروریخت سنگ از ز بر کوهسار
باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار
فاخته و بوالملیح، صلصل و کبک و هزار
طوطی و طاووس و بط، سیره و سرخاب و سار
هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت
کز همه گلها دمد بیشتراز طرف کشت
وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت
گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت
کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار.
(ازصناعات ادبی همائی).
طاووس مدیح عنصری خواند
درّاج مسمط منوچهری.
منوچهری.
و رجوع به مسجع و تسمیط و سمط شود.
رشید وطواط در حدائق السحر چ اقبال مسمط را نوعی دیگر دانسته است و گفته این صنعت چنان بود که شاعر بیتی را به چهار قسم کند و در آخر سه قسم سجع نگاه دارد و در قسم چهارم قافیت بیارد و این را شعر مسجع نیز خوانند به عنوان مثال امیرالشعراء معزی گوید:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن
کز روی یار خرگهی ایوان همی بینم تهی
وز قد آن سرو سهی خالی همی بینم چمن
جائی که بود آن دلستان با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان شد بوم و کرکس را وطن
بر جای رطل و جام می گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و نای و نی آواز زاغ است و زغن
و روا باشد که اقسام سجع از سه زیادت شود، اما سه معروف تر است. و پارسیان مسمط به نوعی دیگر نیز گویند و چنان است که پنج مصراع بگویند بر یک قافیت و در آخر مصراع ششم قافیت اصلی که بنای شعر بر آن باشد بیاورند و امیر منوچهری راست:
آمدبانگ خروس مؤذن می خوارگان
صبح نخستین نمود روی به نظارگان
که به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان
باده فرازآورید چارۀ بیچارگان
قوموا لشرب الصبوح یا معشر النائمین.
و ندانند که مسمط قدیم و اصلی آن است - انتهی.
- مسمطالمختصر، (اصطلاح ادبی) نزد شعرا چنان است که بیت را چهار قسم کنند و سه قسم را مسجع آرند و در قسم چهارم کلمه ای چند را ردیف سازند و در هر بیت در قسم چهارم همان کلمات را بیارند. مثال:
هرچند گنهکارم، بسیار گنه دارم
امید تو نگذارم، بخشا ز کرم یارب
هرچند تبه کردم، پیوسته گنه کردم
جمله ز سفه کردم، بخشا ز کرم یارب
ماندم ز همه واپس، گیرم که نیرزم خس
چون جز تو ندارم کس، بخشا ز کرم یارب.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 667).
، مروارید به رشته درکشیده. (دهار). در دررشته کشیده شده. (آنندراج) ، چیزی بر فتراک آویخته شده. (از منتهی الارب). آنچه بر دوال زین آویخته شده، خاموش شده. (از منتهی الارب) ، سوءالی که جواب داده نشود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ مَ)
سستی کردن در خط یا در سخن. (منتهی الارب). آهسته گفتن و دیر و کند نوشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ طَ)
أرض مسبطه، زمین سبطناک که گیاه نصی باشد. (منتهی الارب). زمین که گیاه ’سبط’ در آن بسیار باشد. (اقرب الموارد). زمینی بسیارسبط (و سبط گیاهی است). (از مهذب الاسماء). و رجوع به سبط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ طَ)
آنچه سبب سخط و خشم گردد: البر مرضاه للرب مسخطه للشیطان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ طَ)
تمامی ریگ توده و جایی که ریگ تنک گردیده و منقطع شود. (منتهی الارب) ، سبب افتادن و سقوط کردن: هذا مسقطه له من أعین الناس، این است سبب افتادن وی از چشم مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ طَ)
تأنیث مسقط. رجوع به مسقط شود.
- مسقطهالاحبال، داهیه و گرفتاری عظیم و بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یِ طَ)
توجبه ای که اندکتر از مسیط باشد. (ناظم الاطباء). مصغر مسیط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیل اندکتر از مسیط. (منتهی الارب). و رجوع به مسیط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
تأنیث مسمی. نامیده شده. اسم گذاشته شده (در زن). موسوم. مسمات. خوانده شده. و رجوع به مسمات و مسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پای تابه. (منتهی الارب ذیل مادۀ س م و) (ناظم الاطباء). جورب. (اقرب الموارد) (نشوء اللغه). جوراب
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ)
آمیخته و شوریده شدن کار. مسماس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد ذیل مادۀ م س م س) (آنندراج). رجوع به مسماس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ عَ)
گوش. ج، مسامع. مسمعه. (دهار). و رجوع به مسمع و مسمعه شود
رسم الخطی از مسمعه. گوش. و رجوع به مسمعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
فربه کننده: طعام مسمنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مَ نَ)
تأنیث مسمن. فربه به ادویه: امراءه مسمنه، زن فربه به ادویه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مِ نَ)
تأنیث مسمّن. فربه کننده. ج، مسمّنات. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
تأنیث مسمن: امراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ نَ)
تأنیث مسمن: أمراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (از اقرب الموارد). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ بَ)
آمیختن چیزی را به چیزی. (از منتهی الارب). مخلوط کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ عَ)
زن سرودگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مغنیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنیزک سرودگوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسخطه
تصویر مسخطه
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبطه
تصویر مسبطه
مسبطه در فارسی: سکو، چشمه انباشته، سندان، کهکشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقطه
تصویر مسقطه
مسقطه در فارسی مونث مسقط و فگاننده دارو های فگاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلطه
تصویر مسلطه
مونث مسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمنه
تصویر مسمنه
مونث مسمن: فربه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمط
تصویر مسمط
حکمی که رد نشود و اعتراضی بر آن نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمعه
تصویر مسمعه
سرود گوی: زن گوش، جمع مسامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمط
تصویر مسمط
((مُ سَ مَّ))
مروارید به رشته کشیده شده، نوعی قالب شعری که پنج مصراع آن به یک قافیه و مصراع ششم به قافیه دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین