- مسلی
- آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
معنی مسلی - جستجوی لغت در جدول جو
- مسلی ((مُ سَ لّ))
- تسلی دهنده، سومین اسب مسابقه
- مسلی
- تسلی دهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پیرو دین اسلام، مسلمان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان
دل آرامی
برزنی، بومی
یونانی خلر گیاه
خشکرود، آبراه
گردن نهاده، بیگمان، روشن
چیره، چیره دست
کشتارگاه
تفنگدار
نمازخانه، نمازگاه
دلخوش، آسوده، خشنود
نمازگزار، نمازخوان
گله، شکایت، اندوه
مستی کردن: گله و شکایت کردن،برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱) ، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
مستی کردن: گله و شکایت کردن،
جلادهنده، آشکار کننده
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
ویژگی آنچه به رنگ عسل یا شبیه عسل است، پارچۀ زرد رنگی که در قدیم یهودیان برای امتیاز از مسلمانان بر شانۀ لباس خود می دوختند، زردپاره، پاره زرد، جهودانه، میز کوچک چهارپایه که معمولاً کنار یا جلو مبل می گذارند
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
تسلط یافته، پیروز، چیره، برگمارده شده
مولا، مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
مربوط به مال مثلاً کمک مالی
پر، لبریز
پر، لبریز
جای نماز خواندن، جای نماز و دعا، نمازگاه، محل مخصوص در خارج شهر که مردم در روزهای مخصوص برای نماز گزاردن به آنجا بروند
مسلمان، پیرو دین اسلام، آنکه دین اسلام دارد
مست بودن، کنایه از خمار آلودگی مثلاً مستی چشم
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
سرایت کننده، در پزشکی مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
قبول شده، پذیرفته
آسان مثلاً مفت و مسلّم
حقیقی، سزاوار، شایسته
ممکن
سالم
آسان مثلاً مفت و مسلّم
حقیقی، سزاوار، شایسته
ممکن
سالم
خرسندی یافتن، آرام یافتن از اندوه، خرسند و بی غم شدن، بی غمی، بی اندوهی
تسلی دادن: دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتم زده و غم واندوه او را تخفیف دادن
تسلی دادن: دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتم زده و غم واندوه او را تخفیف دادن
شبیه به عسل، به رنگ عسل
پر کننده، پر شونده یونانی تازی گشته انگبین در تازی نیامده فرجامین ظینده ای
همدردی شنیده نوازش دیده، خورسند دل نواخته شده تسلی داده: به جهت آنکه هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود