جدول جو
جدول جو

معنی مسلوله - جستجوی لغت در جدول جو

مسلوله
(مَ لَ)
مؤنث مسلول. رجوع به مسلول شود
لغت نامه دهخدا
مسلوله
مونث مسلول
تصویری از مسلوله
تصویر مسلوله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیلوله
تصویر قیلوله
خوابیدن در نیمروز، خواب نیمروز، خواب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
مقابل معلوّه، یاء مسفوله، تاء معلوه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مسلوف. برابر و هموار کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین برابر و هموار کرده. (آنندراج). در حدیث است: أرض الجنه مسلوفه، أی مستویه أو مسواه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث مغلول. بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالت الیهود یداﷲ مغلوله غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 64/5). و لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث مسخول. رجوع به مسخول شود، کواکب مسخوله، ستارگان ناشناخته و مجهول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَرْ وَ لَ)
حمامهمسروله، کبوتر که در پایها پر دارد، چون سراویل. (از اقرب الموارد). کبوتر پاپر. (منتهی الارب). پرپا
لغت نامه دهخدا
(مَ لو لَ)
تأنیث مدلول. رجوع به مدلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث مسلوب. رجوع به مسلوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
مؤنث مسلوخ. گوسپند پوست کشیده. (دهار). رجوع به مسلوخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
راه روشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مسلول. مسلول بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
مؤنث مسلوک. رجوع به مسلوک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث معلول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سَ لَ)
مؤنث مسلسل. به زنجیر.
- امراءهالمسلسله (ال...) ، زن به زنجیر بسته. نام یکی از صور فلکی. رجوع به مدخل امراءه المسلسله شود.
، احادیث مسلسله، حدیثهای مسلسل. رجوع به ترکیب حدیث مسلسل ذیل مدخل مسلسل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مطلوله، زمین باران ریز رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شمشیر برکشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برکشیده شده و برآورده شده. (آنندراج) (غیاث). آهیخته. کشیده. برآهیخته. آخته. آهخته. برکشیده (تیغ و جز آن). برهنه. عریان. مشهّر. هر چیزی کشیده شده. (دهار) : شمشیر رعایت جمهور و حمایت ثغور از نیام عزیمت و شهامت او مسلول گردد. (جهانگشای جوینی). و از جانبین کمان و تیر معزول شد و کارد و شمشیر مسلول. (جهانگشای جوینی).
نه زور بازوی سعدی که دست و پنجۀ شیر
سپر بیفکند از تیغ غمزۀ مسلول.
سعدی.
- سیف مسلول، شمشیر برهنه که برکشیده شده باشد از نیام. (آنندراج) (غیاث).
- ، دل بشده. (مهذب الاسماء). دل شده. (دهار).
- مسلول العقل، خرد بشده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، خایه بشده. (مهذب الاسماء). خایه بیرون کشیده. (دهار). خایه پوست کشیده. (مهذب الاسماء). اخته. خصی. خواجه. خصی شده: و خصیانهم منهم مسلولون. (اخبار الصین و الهند ص 17). فان عندی خادمین مسلولین رومیین. (الوزراء جهشیاری ص 247) ، مرد بیمار سل. (منتهی الارب). مرد مبتلای به سل. (از اقرب الموارد). کسی که او را مرض سل باشد. (آنندراج) (غیاث). گرفتار بیماری سل. (ناظم الاطباء). سل گرفته. (دهار). دق رسیده. (مهذب الاسماء). سل دار. آن که بیماری سل دارد. جگرتفته. بحیر. مصدور. مسحوف. مهلوس.
- مسلول شدن، گرفتار مرض سل شدن. ابتلاء به بیماری سل. ابحار.
- مسلول کردن، دچار بیماری سل کردن. کسی را به بیماری سل مبتلی کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
زودسیر، واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). به ستوه آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن یکسان و تاء برای مبالغه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
میل. میلان. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلوله
تصویر خیلوله
پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خواب نیمروز خواب چاشتگاه نیمروزان خفتن، خواب چاشتگاه: امیر محمود چون بدین حال واقف گشت وقت قیلوله به خرگاه آمد و این سخن با نوشتگین خاصه خادم بگفت. توضیح از این عبارت چهار مقاله بر می آید که به معنی خواب بعد از ظهر هم استعمال می شده: پس بدیوان تا نماز پیشین بماندی. و چون بازگشتی بخوان آمدی. جماعتی با او نان بخوردندی. پس به قیلوله مشغول شدی و چون برخاستی نماز بکردی و پیش شاهنشاه شدی و تا نماز دیگر پیش او مفاوضه و محاوره بودی
فرهنگ لغت هوشیار
معلوله در فارسی مونث معلول انگیخته مونث معلول، جمع معلولات. معلولین، جمع معلول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوبه
تصویر مسلوبه
مونث مسلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوکه
تصویر مسلوکه
اسم مونث مسلوک، طرق مسلوکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلولی
تصویر مسلولی
در تازی نیامده آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیماری مسلول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسووله
تصویر مسووله
مونث مسوول (مسئول)، جمع مسوولات (مسئولات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسئوله
تصویر مسئوله
مسئوله در فارسی مونث مسئوول بنگرید به مسوول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوله
تصویر محلوله
محلوله در فارسی مونث محلول آبیده مونث محلول جمع محلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوفه
تصویر مالوفه
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
فرهنگ فارسی معین
صفت مبتلا به سل، سلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد