جدول جو
جدول جو

معنی مسلمان - جستجوی لغت در جدول جو

مسلمان
پیرو دین اسلام، کسی که دین اسلام دارد، برای مثال ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند / بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
تصویری از مسلمان
تصویر مسلمان
فرهنگ فارسی عمید
مسلمان
(مُ سَ)
متدین به دین اسلام. (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج گوید: مسلمان در اصل ’مسلم مان’ بوده است، یعنی مانندمسلم که در ترکیب از دو حرف میم یکی حذف شده است - انتهی. ولی این قول بر اساس نیست و نیز این که مسلمان جمع مسلم است و الف و نون آن علامت جمع فارسی نیز استوار نیست، زیرا در این حال و نیز در فرض اول باید حرف سین کلمه ساکن بیاید و چنین نیست. گفتۀ مرحوم داعی الاسلام در فرهنگ نظام به این شرح که: این لفظ ساخته از لفظ سلمان است به اضافۀ میم مفعولی عربی و به معنی سلمان داشته و مانند سلمان مثل مششدر که از اضافۀ میم مفعولی عربی به ششدر فارسی ساخته شده، جهت ساختن مسلمان از سلمان دست و پا کردن ایرانیها بوده برای فضیلت خود در مقابل تعصب عربها که به ایرانیها موالی میگفتند، یعنی غلامهای آزاده کرده، و ایرانیها هم خود را مسلمان یعنی مانند سلمان پارسی که از اصحاب بزرگ پیغمبر بود و از اهل بیت نبی شمرده شد گفتند، ولفظ مذکور در همان اوایل اسلام ساخته شد که در قدیم ترین متون ادبیات فارسی مثل ترجمه تاریخ طبری هم بسیار استعمال شده است - انتهی. نیز محل تأمل است. مسلم. (دهار) (السامی). کلمه برساخته از اسلام ولی کلمه ای است که هم از بدو مسلمانی بزرگان علم و ادب فارسی به کار برده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیف. مؤمن. (السامی). این کلمه را ایرانیان از مادۀ ’سلم’ ساخته اند به معنی مسلم. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسلمان. (به ضم اول و فتح دوم) را بعضی جمع مسلم (به ضم اول و سکون دوم و کسر سوم) عربی دانسته اند که با تصرف در حرکات و سکنات در فارسی بجای مفرد به کار رود و آن را به مسلمانان جمع بندند. محمد قزوینی در یادداشت های خود ج 7 ص 87 چنین آرد: ’العرب تسمی العجمی اًذا أسلم المسلمانی ه و منه یقال مسلمه السواد’. (العقد الفرید چ بولاق ج 3 ص 296). و به احتمال بسیار بسیار قوی بلکه بنحو قطع و یقین منشاء کلمه مسلمان همین فقره بوده است، یعنی که کلمه کلمه تهجین بوده است که عربها بر عجمهای مسلمان اطلاق میکرده اند. سپس این وجه متدرجاً از میان رفته و نسیاً منسیاً شده و همان معنی مسلم بدون جنبۀ تهجین و تحقیر آن باقی مانده است - انتهی:
سخن گوی بودی سلیمانت کرد
نغوشاک بودی مسلمانت کرد.
ابوشکور.
سپاه مسلمان پس اندر دمان
همی شد بکردار شیر ژیان.
فردوسی.
خواجه گفت: درخواستم تا مردی مسلمان در میان کار من باشد که دروغ نگوید. (تاریخ بیهقی ص 148). بسیار از آن ملاعین کشته شدند و بسیار مسلمانان نیز به شهادت رسیدند. (تاریخ بیهقی). ایزد عز ذکره ما را و همه مسلمانان را در عصمت خویش نگاه دارد. (تاریخ بیهقی ص 254).
از مغ ترس آن زمان که گشت مسلمان.
ابوحنیفۀ اسکافی.
چو باید شدن مر مرا زیر خاک
نمی رانم الا مسلمان پاک.
شمسی (یوسف و زلیخا).
به اول نفس چون زنبور کافر داشتم لکن
به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش.
خاقانی.
گر توام عبدالله بن سرح خوانی باک نیست
من بدل کعبم مسلمان تر ز سلمان آمده.
خاقانی.
نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده.
خاقانی.
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست.
سعدی.
مسلمان خوانمش من زآنکه نبود
مکافات دروغی جز دروغی.
(از ابدع البدایع).
خواجه گفتند ای مسلمان در این زمان چه محل یاد باغ زاغان است. (انیس الطالبین ص 84).
- مسلمان بودن، اسلام داشتن. متدین به دین اسلام بودن:
ای منافق یا مسلمان باش یا کافر بدل
چند باید با خداوند این دوالک باختن.
ناصرخسرو.
گر مسلمان بود عبدالله بن سرح از نخست
باز کافر گشته و در راه کفران آمده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 373)
- مسلمان زاده، مسلم زاده. که پدر و اجداد مسلمان دارد: پس بررسید، مسلمان زاده بود شاد شد. (تاریخ برامکه از یادداشت مرحوم دهخدا).
- مسلمان شدن، اسلام آوردن. اسلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). به دین اسلام گرویدن:
هر قلم مهر نبی دارم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
مرد گفت ای زن پشیمان می شوم
گر بدم کافر مسلمان می شوم.
مولوی.
گرچه بر واعظشهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود.
حافظ.
نه هر کس شد مسلمان می توان گفتش که سلمان شد
که اول بایدش سلمان شدن و آنگه مسلمان شد.
وفائی شوشتری.
- مسلمان کردن، کسی را بدین اسلام آوردن:
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردن کش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش.
ناصرخسرو.
- مسلمان نشین، مکانی که سکنۀ آن مسلمانند: محلۀ مسلمان نشین.
، متدین. دین دار. (از ناظم الاطباء). خداپرست. یکتاپرست که دین توحید دارد. پیرو شریعت های آسمانی: شمسون عابد... پیامبر نبود ولکن مسلمان بود و به شهری بود از روم و خدای را پرستیدی. (ترجمه طبری بلعمی). جرجیس (ع)... مردی پارسا بود و مسلمان و بر دین عیسی علیه السلام بود. (ترجمه طبری بلعمی). آن مرد خاله زادۀ فرعون بود و مسلمان بود. (قصص الانبیاء ص 92). در بنی اسرائیل ملکی بود کافر با سپاه عظیم و او راوزیری بود مسلمان و نیک خواه. (قصص الانبیاء ص 187).
- مسلمانان، دین داران. متدینین. پیروان توحید. پیروان شریعت های آسمانی: طلب کردند یافتند که مردی از آن مسلمانان صددرم خیانت کرده بود. (قصص الانبیاء ص 130). جنگ کردند تا چندان کشته شدند که صفت نتوان کرد، چنانکه از مسلمانان هیچ کس نماند. (قصص الانبیاء ص 212). بر پیشانی جالوت زد و به مغزش فرورفت در حال بیفتاد مسلمانان شادی کردند. (قصص الانبیاء ص 148).
- ، پیروان دین محمدی. مسلمین:
ای مسلمانان فغان از جور چرخ چنبری
وز نفاق تیر و قصد ماه و سیر مشتری.
انوری.
- نامسلمان، کافر. بی ایمان. خدانشناس.
- ، که پیرو شریعت محمدی نیست: دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
مسلمان
(مُ لِ می یَ)
دهی است از دهستان زلفی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مسلمان
متدین بدین اسلام
تصویری از مسلمان
تصویر مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
مسلمان
((مُ سَ))
پیرو دین مبین اسلام
مسلمان نشنود کافر نبیند: کنایه از تحمل رنج بسیار شدید
تصویری از مسلمان
تصویر مسلمان
فرهنگ فارسی معین
مسلمان
صفت حنیف، مومن، مسلم
متضاد: کافر، مرتد، ملحد، نامسلمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
(پسرانه)
پر از سلامتی، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که خداوند اسرار بسیاری از علوم و فنون غریبه و زبان حشرات و پرندگان را به او آموخت و سپاهی از جن و انس در اختیارش قرار داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمان
تصویر سلمان
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص) که از اهالی فارس (شهر آباده) بوده و جهت دیدن آخرین رسول خدا به مکه مهاجرت کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ لُ)
نهری ببصره اسلم بن زرعه را و آنرا معاویه باسلم باقطاع داده بود. و یاقوت گوید این اصطلاحی قدیم است اهل بصره را که چون نهر و قریه ای را بمردی نسبت کنند در آخر اسم وی الف و نونی افزایند چنانکه گویندعبادان بعباد بن الحصین و زیادان منسوب بزیاد و حتی گویند عبداللان منسوب بعبداﷲ است و گویا این نسبت ایرانی باشد زیرا اکثر مردم این قریه ها تاکنون ایرانیانند. (معجم البلدان: اسلمان). و رجوع بجزو 2 چ مصر ص 201 در مادۀ ’بصره’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
میرزا سلمان، از اهل اصفهان و بسیار خوش طبع و صحبت دوست بود. در زمان شاه مرحوم (شاه طهماسب اول) در دفتر کار میکرد در دورۀ شاه اسماعیل دوم بوزارت رسید و در زمان شاه سلطان محمد وزیراعظم، بلکه امیر اکرم شد. طبعی توانا داشت و دیوانی به اتمام رسانیده است. (مجمع الخواص صص 41- 42)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان یاتری بخش گرمسار شهرستان دماوند. دارای 229 تن سکنه است. آب آن از حبله رود. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن، انار و انجیر می باشد. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ حسن آباد و امامزاده گوشه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگ بزرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان طرود است که در بخش مرکزی شهرستان شاهرود واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ تَ)
محققاً. یقیناً. حتماً. (ناظم الاطباء). قطعاً. بطور مسلم
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
جمع واژۀ مسلّمه. (اصطلاح منطق) آن مقدمه ها که چون خصم تسلیم کند پس بروی به کار داری، خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش. مسلمات مشهور یک تنند که خصم است و مشهور است مسلم جماعت مردم. (دانشنامۀعلائی صص 53- 54). مشهورات و مسلمات مقدمۀ قیاس جدلی اند. (دانشنامۀ علائی ص 55). نام مجموع سیزده صنف از شانزده صنف تصدیقات مقدماتی یا مبادی قیاسات. (ازاساس الاقتباس ص 345 و صص 347-348). مقدماتی که مخاطب اعتراف به آن دارد هرچند مطابق با واقع نباشد و فرق آن با مشهورات آن است که در مشهورات اعتراف عامه معتبر است و در مسلمات تنها اعتراف مخاطب بسنده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). قضایائی که صحت آنها را خصم معتقد و یا در علم دیگری مبرهن شده است. مسلمیّات
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جمع واژۀ مسلمه. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلمه شود:
برنخوانده خلق پنداری همی
مسلمات و مؤمنات قائنات.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جمع واژۀ مسلم (در حالت نصبی و جری). مردهای مسلمان. (ناظم الاطباء). مسلمانان. آنان که تابع دین اسلام باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسلمون: جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه چ غلامحسین یوسفی چ 2 حاشیۀ ص 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
سلم. (دهار) (ترجمان القرآن). تدین به دین اسلام. (ناظم الاطباء). مسلمان بودن. اسلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت. (السامی) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست. (حدود العالم).
ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی.
معروفی.
محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی.
منجیک.
در اول فتوح خراسان که ایزد... خواست مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی). اختیارکردۀ حضرت ما باش تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می فرمائیم... تا منت پیغمبر ما بجای آورده باشیم. (تاریخ بیهقی). ایزد... سبکتگین را از درجۀ کفر به درجۀ ایمان رسانید ووی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید. (تاریخ بیهقی).
معرفت کارکنان خدای
دین مسلمانی را چون بناست.
ناصرخسرو (دیوان ص 58).
چار علم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است.
نظامی.
ای که مسلمانی و گبریت نیست
چشمه ای و قطرۀ آبیت نیست.
نظامی.
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی.
سعدی.
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست.
سعدی.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی.
حافظ.
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود.
حافظ.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
عیبی که در اوست از مسلمانی ماست.
؟
- از مسلمانی برگشتن، ارتداد.
- مسلمانیا، (از: مسلمانی + الف، نشانۀ حسرت و تأسف) وای مسلمانی. کنایه از فراموش شدگی دین اسلام: دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید [احمد بن ابی داود از افشین] . (تاریخ بیهقی ص 173).
، دین داری. تدین. (از ناظم الاطباء). خداشناسی. ایمان: آن مرد خاله زادۀ فرعون بود و مسلمان بود ولیکن مسلمانی پنهان داشت. (قصص الانبیاء ص 92)، دین درست. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ز تو شمع دانش برافروختم
ز دستت مسلمانی آموختم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
،
{{اسم مرکّب}} بلاد اسلام. ناحیت مسلم نشین. ممالک اسلامی. اراضی و نواحی مسلمان نشین: رنجس و مسقط دو شهر است [از ناحیت سریر] با نعمت بسیار و از این هر دو ناحیت برده بسیار افتد به مسلمانی. (حدود العالم). سیکول، شهری است بزرگ بر حد میان خلخ و چگل نزدیک به مسلمانی، جائی آبادان و بانعمت. (حدود العالم). کولان، ناحیتی خرداست [از خلخ] و به مسلمانی پیوسته و اندر او کشت و برز است. (حدود العالم).
رعیت پناها دلت شاد باد
به سعیت مسلمانی آباد باد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
مسلمان بودن اسلام: توحید اصل علوم است و سر معارف و مایه دین و بنا مسلمانی. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسلمه، زنان مسلمان، جمع مسلمه، باور شده ها آشکاره ها جمع مسلمه: جمیع مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای، جمع مسلمه، مقدمه هایی بود که چون خصم تسلیم کند بروی بکارداری خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش: و مسلمات مقدمه قیاس جدلی اند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسلم، مسلمانان جمع مسلم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : جمیع مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات راتوفیق راه راست کرامت فرمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
نیک وخوب وراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلما
تصویر مسلما
بی برو برگرد بی چون و چرا قطعایقینا محققا، مسلما فردا خواهد آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلماً
تصویر مسلماً
((مُ سَ لَّ مَنْ))
قطعاً، یقیناً، محققاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلمان
تصویر مبلمان
((مُ لِ))
مجموعه اثاثیه مورد نیاز یک محل (اداره، خانه و غیره..)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلما
تصویر مسلما
بی گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
منتظم، مرتب، منظم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمان
تصویر مردمان
اهالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
کورش
فرهنگ واژه فارسی سره
البته، بی شبهه، به یقین، بدون شک، بی شک، حتما، قطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لوازم خانه (میزوصندلی و بوفه و مبل و کاناپه)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسلمان بودن، اسلام
متضاد: کفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دراز به دراز، دراز کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی