- مسلط
- چیره، چیره دست
معنی مسلط - جستجوی لغت در جدول جو
- مسلط
- تسلط یافته، پیروز، چیره، برگمارده شده
- مسلط
- برگماشته، زور آور، غالب، مستولی
- مسلط ((مُ سَ لَّ))
- چیره شده، تسلط یافته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث مسلط
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پیرو دین اسلام، مسلمان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان
چیرگی، چیره دستی، چیره شدن
مسلط تر، دراز زبانتر
گردن نهاده، بیگمان، روشن
کشتارگاه
تفنگدار
دست یافتن
محل سقوط، جای افتادن
سقط کننده، ازبین برنده
آمیزنده، برهم زننده،، دوبه هم زن
مسلط شدن، چیره شدن، دست یافتن بر کسی یا چیزی
مسلمان، پیرو دین اسلام، آنکه دین اسلام دارد
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
قبول شده، پذیرفته
آسان مثلاً مفت و مسلّم
حقیقی، سزاوار، شایسته
ممکن
سالم
آسان مثلاً مفت و مسلّم
حقیقی، سزاوار، شایسته
ممکن
سالم
کسی که بر وی دست یافته باشند دست یابنده و غلبه کننده، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف
در آمیخته، به هم ریخته تباهیده در آمیزنده، تباهنده دو به هم زن آمیخته شده، فاسد شده. آمیخته کننده، فساد کننده تخلیط کننده دو بهم زن
محل سقوط
بینی چکان بینی شوی
خشم گرفتن و ناخشنود شدن
حکمی که رد نشود و اعتراضی بر آن نباشد
آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
باور کرده، تسلیم شده، پذیرفته کسی که متدین به دین اسلام باشد، مسلمان
روش، طریقت، طریقه، خط عبور، راه گذر گاه راه، روش ینگ جای سلوک محل عبور راه: خندق و میدان به پیش او یکی است چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است. (مثنوی)، روش طریقه: مسلک سیاسی، جمع مسالک
زبان آور، بلند آواز
راهنما
جائی که در آن گوسفند را پوست میکنند، کشتارگاه، سلاخ خانه
سلاح پوشیده و شمشیر بسته، با اسلحه
دندانه کلید