جدول جو
جدول جو

معنی مسعام - جستجوی لغت در جدول جو

مسعام
(مُ عام م / مِ)
سریع، گویند: سیل مسعام، توجبه و سیل شتاب و تیزرو و سریع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسام
تصویر مسام
سوراخ های زیر پوست بدن که عرق از آن ها دفع می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
بیمار غنج، و مرد بسیاربیماری. (منتهی الارب). کثیرالسقم. (اقرب الموارد). بسیار بیماری. (دهار). بیمارناک. بیمارگن. بیمارگین. بیمارژون. ممراض، سالی بیماری ناک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده شتر درور و بسیارشیر. ج، مساجیم. (از اقرب الموارد). سجوم. و رجوع به سجوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بزرگی و بلندی. (منتهی الارب). مکرمت. (اقرب الموارد) ، نهایت مرد در انواع مجدو شرف. (منتهی الارب). معلاه در انواع مجد. (از اقرب الموارد). ج، مساعی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فروزینۀ آتش و آتش کاو. (منتهی الارب). وسیلۀ روشن کردن و شعله ور ساختن و سوزانیدن آتش. (از اقرب الموارد). تنورشور. تنورآشور. مسعر. ج، مساعیر. (آنندراج) ، برانگیزندۀ حرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کشتی در دریا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیار فضل و احسان. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بخشش کننده. (غیاث) : رجل منعام، مرد بسیار فضل و احسان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار خوراننده. بسیار طعام دهنده. مرد بسیارمهمانی و بسیارمهمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن که طعام بسیار خورد. (مهذب الاسماء). آن که طعام بسیار دهد. (دهار). سفره دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ سام م)
مسام الجسد، سوراخهای بن هر موی. (منتهی الارب). سوراخهای بن موی. (دهار). سوراخها و منافذ بدن، چون رستنگاههای موی، و آن را میتوان جمع سم ّ دانست به معنای سوراخ چون محاسن و حسن، و یا واحد آن را مسم ّ فرض کرد چنانکه واحد عوائد را عائده گفته اند. (اقرب الموارد). منافذ بدن را گویند و آن جمعواحد مقدر یا محقق از سم ّ است که به معنی سوراخ می باشد مانند محاسن و حسن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). سوراخهای بغایت باریک که در تمامی جلد بدن آدمی و غیره زیر هر بن مو می باشد و عرق و بخارات از آنها دفع می شود. (غیاث) (آنندراج). منافذ غیرمحسوسه در سطح بدن. منافذی در بشره که عرق از آن تراود. سوراخهای بن هر موی. منافذ تن. منافذ خوی در تن. سوراخهای تنگ و خرد و باریک در تن. خلل و فرج پوست بدن:
هر کجا گرم گشت با خوی او
رادمردی برون دمد زمسام.
فرخی.
از نهیب خنجر خونخوار او روز نبرد
خون برون آید به جای خوی عدو را از مسام.
فرخی.
و مسام این گشادگیها بود که اندر پوست مردم است که موی از وی برآمده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تن اندر عرق راست ماند بدان
که بر حال من می بگرید مسام.
مسعودسعد.
اکنون نشانش آنکه ز سینه به جای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو.
سنائی.
اگر تنم نه زبان موی میکند به ثناش
به جای موی سنان بر مسام او زیبد.
خاقانی.
- مسام بینی، سوراخ بینی. (ناظم الاطباء).
، سوراخ. سوراخ کوچک. درز و ترک. ثقبه. منفذ. (ناظم الاطباء) ، سوراخهای ریز در هر جسمی به جهت تشبیه به بدن انسان: مسام زمین. مسام ارض. مسام کوه...
فکنده زلزلۀ سخت بر مسام زمین
نهاده ولولۀ صعب بر سر کهسار.
مسعودسعد.
از مسام گاو زرین شد روان گاورس زر
چون صراحی را سر و حلق کبوتر ساختند.
خاقانی.
گاو سفالین که آب لالۀ تر خورد
ارزن زرینش از مسام برآمد.
خاقانی.
ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
کز آتش نشاط شود آبش از مسام.
خاقانی.
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام جبال.
خاقانی.
آب افسرده را گشاده مسام
ای دریغا چرا شد آتش نام.
نظامی.
هر ذره که در مسام ارضی است
او را بر خویش طول و عرضی است.
نظامی.
سباک ربیع سیم برف در مسام زمین گداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332)
لغت نامه دهخدا
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسام
تصویر مسام
((مَ مّ))
جمع سمّ، سوراخ های ریز پوست بدن که عرق بدن از آن ها دفع می شود
فرهنگ فارسی معین