جدول جو
جدول جو

معنی مسروجه - جستجوی لغت در جدول جو

مسروجه
(مَ جَ)
روشن. تابان: فیأتی (زهر خیار شنبر) شکل العرجون و هو متدل بین تضاعیف الاغصان کاءنّهاثریا مسروجه. (ابن البیطار). و رجوع به مسروج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متروکه
تصویر متروکه
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسروقه
تصویر مسروقه
دزدیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروسه
تصویر محروسه
محروس، کنایه از ناحیه، سرزمین، خطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرجه
تصویر مسرجه
چراغدان، پایۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جَ)
عین مضروجه، چشم فراخ شکاف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ جَ)
پایه ای که چراغ را بر آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). چراغپایه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ جَ)
چراغدان. (دهار) (مهذب الاسماء). انائی که روغن و فتیله در آن جای دارد. ج، مسارج. (از اقرب الموارد) : عکل المسرجه، پردردی شدن چراغدان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُوْ وَ)
أرض مسروه، زمین ’سروه’ناک (سروه به معنی تخم ملخ، یعنی ملخ ریزه که هنوز برشکل کرم باشد). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تابان. روشن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسروجه. و رجوع به مسروجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
تأنیث مسروء. أرض مسروءه، زمین بسیارملخ. (از اقرب الموارد). پر از تخم ملخ. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مسراءه و مسروه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَرْ وَ لَ)
حمامهمسروله، کبوتر که در پایها پر دارد، چون سراویل. (از اقرب الموارد). کبوتر پاپر. (منتهی الارب). پرپا
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
تأنیث مسرود. درع و زره مثقوب و سوراخ شده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مسرود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
شاد. خوشحال. شادان. شادمان. و رجوع به مسرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
شاه مسروفه، گوسفند که گوش وی را از بیخ کنده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به مسروف و سرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مسروقه. دزدیده. دزدیده شده. سرقت شده.
- اموال مسروقه، مالهای دزدیده شده.
- حروف مسروقه، حروف معدوله. حروفی که در نوشتن باشد و بر زبان نیاید. و رجوع به مدخل حروف مسروقه در ردیف خود شود.
، خمسۀ مسروقه، پنجۀ دزدیده. اندرگاهان. مسترقه. پنج روز زائد بر سیصدوشصت روزسال پارسیان (دوازده ماه سی روزه) از گردش سال که به عنوان فروردگان، جشن می کرده اند و این پنج روز به سبب افزونی حدود شش ساعت مدت گردش زمین به دور خورشید بر 365 روز مورد اشاره و نیز به سبب بهم خوردن حساب تقویم و کبیسۀ 120ساله گاه از محل اصلی خود که در آخراسفندماه قاعدتاً بایستی قرار گیرد تغییر محل می داد، چنانکه در دورۀ غزنویان و اوایل سلجوقیان تا اصلاح تقویم جلالی در آخر آبان ماه واقع بوده است و ناصرخسرو هم در سفرنامه (چ دبیرسیاقی ص 9) به آن اشارتی دارد:
تا همی در اول شوال باشد روز عید
تا همی مسروقه اندر آخر آبان بود.
عنصری.
، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح علم بدیع، آن است که در حشو کلماتی افتد که دو حرف یا بیشتر متوالی ازآن ساکن افتد، و هر دو حرف از شبح کلمه باشند، چنانکه اگر یکی را حذف کنند حروف باقی مفید معنی مقصود نبود، چرا که در استعمال حذف آن نیامده باشد، پس به ضرورت وزن را بطریق اشمام خوانند و در وزن نیاید، چنانکه تای آراست و ساخت و باخت چون در حشو بیت افتد، اظهار آن تاء بر نمطی کنند که حرکت پذیرد و موجب خلل نگردد، و چون در حشو افتد، بهتر آن است که بعد از آن لفظی آورند که اول آن الف باشد و حرکت بدو دهند تا در تکلم آید. مثاله، مصراع:
راست است این قامتت را ساخت ایزد همچو سرو
که بعداز تای راست و ساخت الف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مسروقه. تأنیث مسروق. رجوع به مسروق و سرقت شود
لغت نامه دهخدا
مونث محروس پاییده پاسداشته نگهباندار مونث محروس. یا ممالک محروسه. عنوانی که در عهد قاجاریه بکشور ایران داده بودند: تمبر پست ممالک محروسه ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
مونث محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
مخروبه در فارسی مونث مخروب ویرانه یبات مونث مخروب: بلده مخروبه
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
مسروقه در فارس مونث مسروق دزدیده، دزد زده مونث مسروق: اموال مسروقه را پس گرفت، جمع مسروقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجوجه
تصویر سرجوجه
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروجه
تصویر شمروجه
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرموجه
تصویر سرموجه
پارسی تازی گشته سرموزه پا تاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهروجه
تصویر بهروجه
نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت، کندر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشروجه
تصویر اشروجه
بر بافته ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسروجه
تصویر اسروجه
سخن دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
مسرجه در فارسی: از پارسی چراغدان پایه چراغ چراغدان: قنادیل بلورین و مسرجه های زجاجی و آبگینهای سنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروجه
تصویر مروجه
مونث مروج. مونث مروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروره
تصویر محروره
مونث محرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرجه
تصویر مسرجه
((مَ رَ جِ))
چراغدان، چراغ پایه
فرهنگ فارسی معین
به سرقت رفته، دزدیده شده، مسروق
فرهنگ واژه مترادف متضاد