جدول جو
جدول جو

معنی مسرهج - جستجوی لغت در جدول جو

مسرهج
(مُ سَ هََ)
حبل مسرهج، رسن سخت تافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به سرهجه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسرجه
تصویر مسرجه
چراغدان، پایۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَرْ رَ)
نیکوکرده و حسن بخشیده و بهجت یافته، و آن در شعر رؤبه ’و فاحماً و مرسنا مسرجاً’ می تواند به همین معنی باشد و یا به معنی چون شمشیر سریجی در دقت و استواری و یا به معنی چون سراج در برق و درخشش، اما مرسن به معنی بینی است با استعاره از مرسن اسب، توفیق یافته و موافق. (از اقرب الموارد). رجوع به سریج شود، زین کرده و شانه کرده. (ناظم الاطباء) : مقرر گردانید که هر سال یک هزار مثقال طلا با یک سر اسب مسرج بدو دهد. (تاریخ قم ص 25) ، دمل قرنیه. موسرج. دمل موسرج، دمل قرنیه. این معنی را مرحوم دهخدا برای لغت مومسرج در یادداشتی با علامت تردید در صحت ضبط لغت نوشته است
لغت نامه دهخدا
(مَ سَرْ رَ)
اطراف ریاحین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، مسارّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَرْ رَ)
آلت راز، و آن ماشور باشد یک سر آن در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده. (منتهی الارب) (از صراح). آلتی است توخالی چون طومار که در آن راز گویند. (از اقرب الموارد). این کلمه را بجای تلفن می توان به کار برد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
مسهک. گذرگاه باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
آن که حرف زند در هر حق و باطل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حرف زند در حق و باطل. (ناظم الاطباء) ، مرد بلیغ فصیح. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مسهج. (ناظم الاطباء). رجوع به مسهج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ جَ)
پایه ای که چراغ را بر آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). چراغپایه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ جَ)
چراغدان. (دهار) (مهذب الاسماء). انائی که روغن و فتیله در آن جای دارد. ج، مسارج. (از اقرب الموارد) : عکل المسرجه، پردردی شدن چراغدان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تابان. روشن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسروجه. و رجوع به مسروجه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ هََ)
سنام مسرهد،کوهان فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نعمت داده شده و تغذیه شده، فربه و سمین. (از اقرب الموارد). و رجوع به مسرهده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ هََ)
شخص خوب غذاخورده و نعمت داده شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ هََ)
اسب معتدل الاعضاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسب متناسب اعضاء. (منتهی الارب). مناسب اعضاء. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
نعت فاعلی از مصدر ارهاج. رجوع به ارهاج شود، نوء مرهج، ستارۀ بسیار باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسرت در فارسی: دوشش شادی شاد مانی شاد کردن شاد گردیدن راز افزار ماشوره ای باشد یک سروی در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده
فرهنگ لغت هوشیار
مسرجه در فارسی: از پارسی چراغدان پایه چراغ چراغدان: قنادیل بلورین و مسرجه های زجاجی و آبگینهای سنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرجه
تصویر مسرجه
((مَ رَ جِ))
چراغدان، چراغ پایه
فرهنگ فارسی معین