جدول جو
جدول جو

معنی مسرد - جستجوی لغت در جدول جو

مسرد
(مِ رَ)
آنچه بدان دوزند. (منتهی الارب) ، آنچه بدان سوراخ کنند. (از اقرب الموارد). آلتی است آهنی که بدان در چرم سوراخ کنند. (غیاث). درفش. (نصاب). سرید. بیز (در تداول مردم قزوین) ، لسان. زبان، نعل مخصوف و کفش که با درفش سوراخ شده باشد. (از اقرب الموارد).
- ابن مسرد، پسر کنیز، و آن دشنام است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسرد
درز افراز درزی افراز زره بافته، درز دوخته
تصویری از مسرد
تصویر مسرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترد
تصویر مسترد
پس گرفته شده، پس داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
اسناد داده شده، نسبت داده شده
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
تکیه گاه، کنایه از مقام و مرتبه. نوعی بالش بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آس، آسمار، مرسین
مورد اسپرم: در علم زیست شناسی نوعی مورد با برگ های پهن و زرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرع
تصویر مسرع
شتابنده، شتاب کننده، سریع، تیزرو، چست و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
موضوع، مسئله، محل ورود، جای فرود آمدن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
کسی که بی اندازه خرج می کند، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثرد
تصویر مثرد
کاسه یا طاسی که در آن ترید می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسهد
تصویر مسهد
کم خواب، بی خواب، بیدار مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرت
تصویر مسرت
شاد شدن، شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسری
تصویر مسری
سرایت کننده، در پزشکی مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
عام، شامل، روان، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجد
تصویر مسجد
محل عبادت مسلمانان
مسجد جامع (آدینه): مسجدی که روزهای جمعه در آن نماز جمعه می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ دَ)
بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ دَ)
نعت مفعولی از سردقه. رجوع به سردقه شود، بیت مسردق، خانه با سراپرده، یا آن که پایین و بالای آن هر دو پرده کشیده باشند. (منتهی الارب). خانه که بالا وپائین آن همگی بسته شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَرْ رَ دَ)
تأنیث مسرد: درع مسرده، زره دوخته یعنی حلقه های آن را در هم انداخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سوهان سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. سوهان. سرد کننده خنک کننده، پایین آورنده درجه حرارت بدن، کاهنده تمایلات جنسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسرد
تصویر متسرد
تند گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثرد
تصویر مثرد
از ریشه پارسی ترید خوری آوندی که در آن ثرید سازند
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
کج کننده خماننده بلند گردانده بر آورده، کج خمیده، ریسمان تافته، زه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسردق
تصویر مسردق
سرا پرده، پرده کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
چنبری چنبره دار حلقه حلقه (زره) : باسش چون نسج عنکبوت کند روی جوشن خر پشته را و درع مزرد... (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورد
تصویر مورد
باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسجد
تصویر مسجد
مزگت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره