جدول جو
جدول جو

معنی مسحاه - جستجوی لغت در جدول جو

مسحاه(مِ)
بیل آهنی و کلند. (منتهی الارب). بیل آهنین. (دهار). وسیله ای از آهن که زمین را بدان پاک کنند. (از اقرب الموارد). مسحات. مقحاه. مجرفه. بیلچه. خاک انداز. استام. خیسه. چمچه. کمچه. ج، مساحی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مسحاه
بیل بیل آهنی، کلند، بیلچه
تصویری از مسحاه
تصویر مسحاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
آب راهۀ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب راهۀ خمیده و مسیل کجواج. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه آبکش، یعنی مابین چاه تا منتهای سانیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه آبکش، یعنی راهی که شتر آبکش از کنار چاه تا به آخر می پیماید. (ناظم الاطباء). ج، مناحی. (اقرب الموارد) ، اهل المنحاه، بیگانگان. (منتهی الارب) (آنندراج). بیگانگان که خویشاوندی ندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چوبی است که بر آن طفل را بگردانند و بغلطانند پس آن چوب گذرانیده شود بر زمین و روان گردد و نگذرد بر چیزی مگر آنکه ببرد آن چیز را. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). ابزاری چوبین و غلتان که کودک بر آن تکیه کرده راه رود بی آنکه بر زمین افتد و به پارسی گردانه و گردنا نیز گویند. (ناظم الاطباء). ج، مداحی
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ نَ)
تأنیث مسحن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مسحن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَحْ حَ لَ)
گروهۀ ریسندگی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ فَ)
آنچه بدان گوشت را باز کنند. (منتهی الارب). آلتی که بدان گوشت را از استخوان باز کنند. (ناظم الاطباء). آنچه بدان پوست گوشت را جدا می کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ فَ)
أرض مسحفه، زمینی که علف آن نرم باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پوست تنکی که می پوشاند سطح خارجی استخوانهای سر را. ج، مساحیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیلی که به آن از زمین گل کنند. بیلچه. (غیاث). رجوع به مسحاه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مساحه. مساحت. پیمودن زمین. (منتهی الارب). زمین پیمودن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ذرع کردن زمین. (اقرب الموارد). و رجوع به مساحت شود، تقسیم کردن زمین با مقیاس و تخمین قیمت و ارزش آن. (اقرب الموارد).
- علم مساحه، علمی است که از مقادیر خطوط و سطحها و اجسام، و تعیین خط و مربع و مکعب بحث می کند، و در امر خراج و تقسیم اراضی و تخمین مساکن ارزشی فراوان دارد. (اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فروزینه و آتش کاو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خنور. (منتهی الارب) (آنندراج). پیاله. (ناظم الاطباء). ظرفی همانند جام که در آن آب نوشند. (از اقرب الموارد). آوند. (مهذب الاسماء). آبجامه. (از منتهی الارب) ، پیالۀ نقره گین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه به هشیاری و صحو کشاند. ما یدعو الی الصحو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمینی که بر آن همواره آفتاب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زمینی که همواره بر وی آفتاب باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لته پاره ای که بدان منی و جز آن پاک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کهنه ای که بدان وسخ و پلیدی بزدایند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کمان آکنده و سطبر. (منتهی الارب). کمان ستبر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب). ماده شتر کلان کوهان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ نَ)
سنگ بوی خوش سای. (منتهی الارب). صلاءه و سنگی که طیب را بر آن سایند. (از اقرب الموارد) ، تیشۀ سنگ شکن. (منتهی الارب) ، آنچه سنگ را بدان شکنند. ج، مساحن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابزاری که نساجان تار را بدان می کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بزرگی و بلندی. (منتهی الارب). مکرمت. (اقرب الموارد) ، نهایت مرد در انواع مجدو شرف. (منتهی الارب). معلاه در انواع مجد. (از اقرب الموارد). ج، مساعی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گاو آب کشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلات. تسلی و دلنوازی. (ناظم الاطباء). سبب تسلی و خرسندی. و رجوع به مسلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پای تابه. (منتهی الارب ذیل مادۀ س م و) (ناظم الاطباء). جورب. (اقرب الموارد) (نشوء اللغه). جوراب
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
تأنیث مسمی. نامیده شده. اسم گذاشته شده (در زن). موسوم. مسمات. خوانده شده. و رجوع به مسمات و مسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد) ، آلت آب خوردن. (منتهی الارب). آب دان مرغ. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای کوزه ها و مشکها قرار داده شود تا آنها را بر آن بیاویزند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ)
پنجه باشد که بدان زمین زراعت راست کنند. (آنندراج) (غیاث). آن که زمین بدان راست کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
بندآب از پهلوی جوی. (دهار). بندآب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بندروغ. سد. (ناظم الاطباء). چمن بند. بندآب از چمن. کنارۀ آب. (زمخشری). سیل گردان بند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضفیره. (نشوء اللغه). ج، مسنیات
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین بی درخت. زمین که در آن درخت نیست. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مذاح
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمسح. (از اقرب الموارد). رجوع به أمسح شود، زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساح و مساحی. (اقرب الموارد) ، زمین سرخ. (از اقرب الموارد) ، زن لاغر سرین خردپستان. (منتهی الارب). رسحاء. (اقرب الموارد). و رجوع به رسحاء شود، زن یک چشمه. (منتهی الارب). عوراء. (اقرب الموارد) ، زن برابر و هموار پای. (منتهی الارب) ، زن بسیار سیرکننده در سیاحت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار دروغگوی. (منتهی الارب). کذابه. (اقرب الموارد) ، زن که ران او بهم ساید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَجْ جا)
تأنیث مسجّی ̍. زن مردۀ جامه و کفن پوشانیده. (ناظم الاطباء). رجوع به مسجی و تسجیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسحاء
تصویر مسحاء
زمین هموار، زن خرد پستان، ساییده ران، دروغگوی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسواه
تصویر مسواه
بنگن: پنجه ابزاری است برای تراز کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
مساحت در فارسی سریانی تازی گشته از مشوحتا (پژوهش واژه های سریانی) پیمایه اندازه
فرهنگ لغت هوشیار