نعت مفعولی از سجن. رجوع به سجن شود. بازداشته شده و بند کرده شده. (از منتهی الارب). دربند کرده شده. بزندان کرده. محبوس. حبسی. بندی. زندانی. دوستاقی. مقید: از این را تو به بلخ چون بهشتی وزینم من به یمگان مانده مسجون. ناصرخسرو. جان لطیفم به علم بر فلکست گر چه تنم زیر خاک مسجون شد. ناصرخسرو. مدار فلک بر مراد تو بادا تو بر گاه و بدخواه جاه تو مسجون. سوزنی
نعت مفعولی از سجن. رجوع به سجن شود. بازداشته شده و بند کرده شده. (از منتهی الارب). دربند کرده شده. بزندان کرده. محبوس. حبسی. بندی. زندانی. دوستاقی. مقید: از این را تو به بلخ چون بهشتی وزینم من به یمگان مانده مسجون. ناصرخسرو. جان لطیفم به علم بر فلکست گر چه تنم زیر خاک مسجون شد. ناصرخسرو. مدار فلک بر مراد تو بادا تو بر گاه و بدخواه جاه تو مسجون. سوزنی
تأنیث مسنون، زمینی که گیاه آن را خورده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مسنونت. (آنندراج) ، مطابق حکم شرع. مسنونه. و رجوع به مسنونه شود مسنونه. رجوع به مسنونه شود
تأنیث مسنون، زمینی که گیاه آن را خورده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مسنونت. (آنندراج) ، مطابق حکم شرع. مسنونه. و رجوع به مسنونه شود مسنونه. رجوع به مسنونه شود
تأنیث مسکون. باسکنه. سکنه دار. دارای سکنه: لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونه فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون. (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود
تأنیث مسکون. باسکنه. سکنه دار. دارای سکنه: لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونه فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون. (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند