جدول جو
جدول جو

معنی مسجونه - جستجوی لغت در جدول جو

مسجونه
(مَ نَ)
تأنیث مسجون. زن بندی و محبوس. (از منتهی الارب). و رجوع به مسجون و سجن شود
لغت نامه دهخدا
مسجونه
مونث مسجون: بندی: زن
تصویری از مسجونه
تصویر مسجونه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محجوبه
تصویر محجوبه
زن محجوب، با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، بی خبر، ناآگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجون
تصویر مسجون
کسی که در زندان به سر می برد، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نَ)
لقبی از القاب ایرانی: احمد بن محمد دینوری مکنی به ابوالعباس و ملقب به استونه
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
کدوی خشک میانه تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). قفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سجن. رجوع به سجن شود. بازداشته شده و بند کرده شده. (از منتهی الارب). دربند کرده شده. بزندان کرده. محبوس. حبسی. بندی. زندانی. دوستاقی. مقید:
از این را تو به بلخ چون بهشتی
وزینم من به یمگان مانده مسجون.
ناصرخسرو.
جان لطیفم به علم بر فلکست
گر چه تنم زیر خاک مسجون شد.
ناصرخسرو.
مدار فلک بر مراد تو بادا
تو بر گاه و بدخواه جاه تو مسجون.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
خانه آراستۀ عروس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تأنیث معجون. ج، معجونات: ادویۀ معجونه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معجون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ نَ)
سبب حبس در زندان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
ناقۀخوگرفته به آب کشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مسجور: لؤلوءه مسجوره، کثیرهالماء. (اقرب الموارد). مروارید آبدار
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مسجوم. رجوع به مسجوم و سجم و سجوم شود، أرض مسجومه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسجون بودن. زندانی بودن. بند. زندان. و رجوع به مسجون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تأنیث مسنون، زمینی که گیاه آن را خورده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مسنونت. (آنندراج) ، مطابق حکم شرع. مسنونه. و رجوع به مسنونه شود
مسنونه. رجوع به مسنونه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تأنیث مسکون. باسکنه. سکنه دار. دارای سکنه: لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونه فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون. (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
سرشت. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرجوسه
تصویر مرجوسه
کار تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجوده
تصویر مسجوده
مونث مسجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسئوله
تصویر مسئوله
مسئوله در فارسی مونث مسئوول بنگرید به مسوول
فرهنگ لغت هوشیار
مساوا و مساوات در فارسی: همتاکی هاوندی برابری زیوارگی سر به سری، برابری واژه با مانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیونه
تصویر مدیونه
مونث مدیون بدهکار نیشک مونث مدیون
فرهنگ لغت هوشیار
مدفونه در فارسی مونث مدفون: بنگرید به مدفون مونث مدفون جمع مدفونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
مروارید کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
فرهنگ لغت هوشیار
مرجوعه در فارسی مونث مرجوع: بازگشت داده پس فرستاده مولیده مونث مرجوع جمع مرجوعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزونه
تصویر محزونه
مونث محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلونه
تصویر متلونه
مونث متلون
فرهنگ لغت هوشیار
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در زیر است در زیر جمله اسمی) آنچه زیر اوست آنچه بعد از اوست: بمحشر آدم و مادونه با هم همه زیر لوایت دست برهم. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجون
تصویر مسجون
زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجون
تصویر مسجون
((مَ))
زندانی، دربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
((مَ نِ))
واحد مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ فارسی معین