نعت مفعولی از استهانه. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. (غیاث) (آنندراج). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده: پوست دنبه یافت مردی مستهان هر صباح او چرب کردی سبلتان. مولوی (مثنوی). فلسفی منطقی مستهان میگذشت از سوی مکتب آن زمان. مولوی (مثنوی). خون کند دل را ز اشک مستهان برنویسد بر وی اسرار آنگهان. مولوی (مثنوی). رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان هین چه بسیارند این دخترچگان. مولوی (مثنوی). - مستهان به، تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. (از اقرب الموارد). - مستهان داشتن، خوار کردن: و آن گروه دیگر از نصرانیان نام احمد داشتندی مستهان. مولوی (مثنوی). - مستهان گشتن، ذلیل شدن. خوار شدن: مستهان و خوار گشتند از فتن ازوزیر شوم رای شوم فن. مولوی (مثنوی)
نعت مفعولی از استهانه. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. (غیاث) (آنندراج). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده: پوست دنبه یافت مردی مستهان هر صباح او چرب کردی سبلتان. مولوی (مثنوی). فلسفی منطقی مستهان میگذشت از سوی مکتب آن زمان. مولوی (مثنوی). خون کند دل را ز اشک مستهان برنویسد بر وی اسرار آنگهان. مولوی (مثنوی). رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان هین چه بسیارند این دخترچگان. مولوی (مثنوی). - مستهان به، تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. (از اقرب الموارد). - مستهان داشتن، خوار کردن: و آن گروه دیگر از نصرانیان نام احمد داشتندی مستهان. مولوی (مثنوی). - مستهان گشتن، ذلیل شدن. خوار شدن: مستهان و خوار گشتند از فتن ازوزیر شوم رای شوم فن. مولوی (مثنوی)
نعت فاعلی از استدانه. وام گیرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). آنکه وام می خواهد و وام می گیرد، آنکه دادخواهی می کند، قاضی. (ناظم الاطباء). رجوع به استدانه شود
نعت فاعلی از استدانه. وام گیرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). آنکه وام می خواهد و وام می گیرد، آنکه دادخواهی می کند، قاضی. (ناظم الاطباء). رجوع به استدانه شود
نعت فاعلی از استعانه. اعانت خواهنده و مددجوینده. (غیاث) (اقرب الموارد). یاری خواهنده. مددخواهنده. کمک خواهنده. یاری طلب. یاری جو. یاری خواه: چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. منم مستعین محمد به مشرق چه خواهی از این مستعین محمد. ناصرخسرو. ای همه هستی که هست از کف تو مستعار نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین. خاقانی. ای فلک را رفعت تو مستعار مستعانم شو که هستم مستعین. خاقانی. و رجوع به استعانه شود
نعت فاعلی از استعانه. اعانت خواهنده و مددجوینده. (غیاث) (اقرب الموارد). یاری خواهنده. مددخواهنده. کمک خواهنده. یاری طلب. یاری جو. یاری خواه: چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. منم مستعین محمد به مشرق چه خواهی از این مستعین محمد. ناصرخسرو. ای همه هستی که هست از کف تو مستعار نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین. خاقانی. ای فلک را رفعت تو مستعار مستعانم شو که هستم مستعین. خاقانی. و رجوع به استعانه شود
مکروه و زشت و عیب گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). مستقبح. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهجان شود، زشت. ناپسندیده: کار ناکرده را مزد خواستن مستقبح و مستهجن یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102) ، رکیک. زننده: این لفظ اگر چه مستهجن است بازگفتن بر زبان راند... (مرزبان نامه ص 10) ، مرد که نیمی عرب و نیمی عجم یعنی دورگه باشد و به زعم عرب چنین کس غیرفصیح است. (سبک شناسی ج 2 ص 31)
مکروه و زشت و عیب گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). مُستقبح. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهجان شود، زشت. ناپسندیده: کار ناکرده را مزد خواستن مستقبح و مستهجن یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102) ، رکیک. زننده: این لفظ اگر چه مستهجن است بازگفتن بر زبان راند... (مرزبان نامه ص 10) ، مرد که نیمی عرب و نیمی عجم یعنی دورگه باشد و به زعم عرب چنین کس غیرفصیح است. (سبک شناسی ج 2 ص 31)
جمع متهم، پسماران چفته مندان داغیان جمع متهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع متهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع متهم، پسماران چفته مندان داغیان جمع متهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع متهم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
زشت شمرنده پچل زشت، آک دانسته، پار تاز: دو رگه پارسی تازی عیب گرفته شده، زشت رکیک: و این لفظ اگر مستهجن است باز گفتن بر زبان راند، مرد دورگه که نیمی عرب و نیمی عجم باشد و بزعم عرب چنین کس غیرفصیح بود
زشت شمرنده پچل زشت، آک دانسته، پار تاز: دو رگه پارسی تازی عیب گرفته شده، زشت رکیک: و این لفظ اگر مستهجن است باز گفتن بر زبان راند، مرد دورگه که نیمی عرب و نیمی عجم باشد و بزعم عرب چنین کس غیرفصیح بود