جدول جو
جدول جو

معنی مستنیص - جستجوی لغت در جدول جو

مستنیص(مُ تَ)
کسی که سپس می ماند. (ناظم الاطباء). متأخر. (از اقرب الموارد) ، حرکت دهنده و سبک یابنده چیزی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
کسی که با دیگری مشورت کند، مشورت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
آنکه چیزی زیادتر بخواهد، افزون خواهنده، زیاده طلب، کنایه از گله مند، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیز
تصویر مستجیز
آنکه کاری یا چیزی را جایز می داند، جایزداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
مقابل منیر، روشنایی جوینده، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، قبول کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِ)
یابنده حق خویش را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنداص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
خریداری که کم کردن بهای چیزی را می خواهد. (ناظم الاطباء) ، نسبت دهنده به نقصان. (از اقرب الموارد). رجوع به استنقاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
درخواست کننده از کسی که نیابت او را کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نوحه کننده، گریه کردن خواهنده، زوزه کشنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی:
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12).
کانچه می گوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر.
مولوی (مثنوی).
، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
شاخۀ درخت که حرکت کند، پیش رونده. (از اقرب الموارد). رجوع به استناعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آرمنده و قرار گیرنده و خویشتن خوابیده نماینده. (از منتهی الارب) ، خفتن خواهنده، خفته. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ستارۀ فرورونده به مغرب و برآمده رقیب آن به مشرق. (ناظم الاطباء) ، عطا خواهنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناءه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
ترفند گر، ناشدنی، دیسنده، یاوه، فرساینده، ور تیشنده (تبدیل شونده) امری که محال و ناممکن باشد، جسمی که تبدیل بجسم دیگر شده مانند سگی که در نمکزارافتاده و تبدیل بنمک شود تبدیل شونده از حالی بحالی درآینده، مستهلک: امن دروی مستحیل و عدل دروی ناپدید کام دروی ناروا صحت دراو ناپایدار. (جمال الدین عبدالرزاق)، سخن بی سروته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
رها شده، خلاص و آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
احاطه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیم
تصویر مستدیم
همیشه دارنده نگاهدارنده همیشگی، درنگ ورزنده درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدین
تصویر مستدین
وام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، جواب گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
مستثنیه در فارسی مونث مستثنی جدا کرده جدا جزان مگر مونث مستثنی جمع مستثنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی جایزه خواهنده زه خواهنده، پروانه خواه پرگخواه اجازه خواهنده، آنکه جواز خواهد، کسی که صله و جایزه طلبد جمع مستجیزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیم
تصویر مستنیم
خوابیده نما خود به خواب زده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
((مُ تَ))
نور جوینده. ستاره ای که از خود نور ندارد، مقابل منیر
ستاره مستنیر: ستاره ای که از خود نور ندارد
فرهنگ فارسی معین