جدول جو
جدول جو

معنی مستنفض - جستجوی لغت در جدول جو

مستنفض(مُ تَ فِ)
پاک کننده ذکر ازبول باقی مانده. (از منتهی الارب). استنجاکننده. (از اقرب الموارد) ، برآورندۀ چیزی. (از منتهی الارب) ، آنکه جماعتی را برای تفحص دشمن می فرستد. (ناظم الاطباء). رجوع به استنفاض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، دار الشّفا، مارستان، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
کسی که از کار و خدمتی کناره گیری کند، استعفا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رم کننده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
یاد گیرنده، محافظت کننده، نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
کسی که استغفار می کند، آمرزش خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستفیض
تصویر مستفیض
کسی که طلب فیض بکند، استفاضه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط شده، استخراج شده، درک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستصفی
تصویر مستصفی
پاکیزه و تصفیه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نِض ض)
آنکه حق خود را اندک اندک از کسی گیرد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنضاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
آن که بیندجای را تا بشناسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می نگرد جایی را تا بشناسد هر چه در وی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنفض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نیست سازنده. (از منتهی الارب). فانی کننده. (از اقرب الموارد) ، کوشش و توان خود رادربازنده. (از منتهی الارب). رجوع به استنفاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
سپری گردانندۀ مال. (از منتهی الارب). فانی کننده و تمام کننده مال را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِهْ)
مستریح و راحت شده. (از اقرب الموارد). آرام کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به استنفاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هَِ)
برخاستن فرماینده جهت کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنهاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
شتابنده و دونده، شتاباننده، شتران پراکنده، از شهر به درکننده و نفی نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیفاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از استرفاض. رودبار و وادی وسیع و فراخ شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استرفاض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
نگاهبان، حافظ، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده آب و علم، آشکار کننده و اختراع کننده چیزی را که پنهان و مخفی بوده است بیرون آورده شده، درک شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
طلب کننده شفا و تندرستی
فرهنگ لغت هوشیار
پالاینده، بر گزیننده پاکیزه شده صفایافته، برگزیننده وگیرنده کل مال کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
استعفا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستفیض
تصویر مستفیض
کسی که طلب فیض کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفه
تصویر مستخفه
مونث مستخف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز کننده از سر گیرنده، پژوهشخواه آغاز کننده از سرگیرنده، کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعه خود را در محکمه بالاتر از سر گیرد استیناف دهنده جمع مستانفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفد
تصویر مستنفد
نیست سازنده، توان بازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رمنده بیزاری جوی رم کننده رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاض
تصویر استنفاض
نگریستن (تاشناخت)، به سنگ پلیدی ستردن، شناسایی دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
((مُ تَ فِ))
رم کننده، رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستفیض
تصویر مستفیض
بهره مند
فرهنگ واژه فارسی سره