جدول جو
جدول جو

معنی مستقرم - جستجوی لغت در جدول جو

مستقرم(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استقرام. شتر جوان که ’قرم’ شده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استقرام و قرم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
ویژگی خطی که دو نقطه را با کم ترین فاصله به هم وصل می کند، کنایه از صحیح، درست، راست، بدون خمیدگی، بدون تغییر در مسیر، کنایه از بی واسطه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استکرام. بزرگواری بدست آورنده. (از منتهی الارب) ، چیزی نفیس و گرامی پیداکننده وچیزی گرامی خواهنده و کریم و گرامی یابنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکرام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استقراض. وام خواهنده. قرض خواهنده از کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استقراض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استقراع. سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شکنبه که خمل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گشن به عاریت خواهنده، ماده گاو گشن خواه. (از منتهی الارب). رجوع به استقراع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِرْرَ)
تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود، مستقره یا ذات عاده مستقره، زن که در ماههای سال موعد حیض و عّدۀ ایام آن یکسان باشد. مقابل مضطربه یا ذات عاده مضطربه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استقامه. راست و معتدل. (منتهی الارب). معتدل. (از اقرب الموارد). راست که ضد کج باشد. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استقامه شود: یکی را حب جاه از جادۀ مستقیم به بیراه افکنده. (کلیله و دمنه).
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
بگذشته ازمسافت و رفته به منتها.
خاقانی.
اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیرالاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید. (سندبادنامه ص 65).
اگر جاده ای بایدت مستقیم
ره پادشاهان امید است و بیم.
سعدی (بوستان).
- خط مستقیم، خط راست بدون اعوجاج. (ناظم الاطباء) : خط مستقیم کوتاهترین خطی میان دو نقطه که انتهاء او اند. (التفهیم).
- سطح مستقیم، سطح راست: سطح مستقیم کوتاه ترین سطحی میان دو خط که نهایت او اند. (التفهیم).
- صراط مستقیم، راه راست. راه درست. راه صحیح.
- معاء یا رودۀ مستقیم، نام یکی از امعاء غلاظ، و آن معاء ششم از امعاء سته است و نام دیگر آن سرم. روده ای که مخرج ثفل است. مقعده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود.
، هر چه که راست استاده باشد. (غیاث) (آنندراج). راست. ایستاده. افراشته و قائم.
- مستقیم القامه، برافراشته بالا. (ناظم الاطباء).
، استوار و برقرار و نیک برقرار شده. (ناظم الاطباء). پای برجا: مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او... (تاریخ بیهقی ص 314). چون سلطان مسعود را به هراه کار یکرویه و مستقیم گشت.... (تاریخ بیهقی ص 250). امیرالمؤمنین این نبشته را فرستاد در حالتی که همه کارها مستقیم شده بود. (تاریخ بیهقی ص 312). از ری نامه ها رسیده بود که کارها مستقیم است. (تاریخ بیهقی ص 263). خوارزمشاه آلتونتاش را بفرمائیم تا پشت به خوارزم و روبه ماوراءالنهر کند با لشکری قوی که کار خوارزمشاه مستقیم است. (تاریخ بیهقی ص 343). اولیاء دولت را بر حفظ مصالح آن ملک مستقیم و مستدیم بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). رتبت روضۀ کرم و نوال که در خدمت وی خردمندان هماره مقیم و مستقیم و مستفید آمدندی با خشکی درآمیخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). کار عالم بنظام رسید و امور ملک مستقیم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 368). وزیر ابوالمظفر برغشی بر قاعده خویش در مسند وزارت مقیم و مستقیم بود. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی) ، یک سر. یک راست. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درست. صحیح: و زنوا بالقسطاس المستقیم. (قرآن /17 35، 182/26).
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال.
سعدی (گلستان).
، سالم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مزاج اگرچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید. (گلستان سعدی).
- مستقیم بنیت، تن درست. صحیح. سالم: آنگاه دایۀ مستقیم بنیت معتدل هیئت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. (سندبادنامه ص 43).
- مزاج مستقیم، مزاج ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء).
، آنکه مقصود و مراد خوش دارد، امین و درست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از استقدام. پیش درآینده. (از منتهی الارب). متقدم و پیش رونده بر قوم. (از اقرب الموارد). پیشرو، در پیش شدن خواهنده. (از منتهی الارب) ، دلیر و دلاور. (ناظم الاطباء). آنکه قدوم و شجاع باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استقدام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستکرم
تصویر مستکرم
بزرگواری بدست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
راست و معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقره
تصویر مستقره
مونث مستقر مونث مستقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
((مُ تَ))
راست، معتدل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
سرراست، یک راست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
مباشرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
Direct, Forthright
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
direct, franc
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
direto, franco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
直接の , 率直な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
براہ راست , سیدھا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
ตรง , ตรงไปตรงมา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
moja kwa moja, wazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
ישיר , גלוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
직선의 , 솔직한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
直接的 , 直率的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
direkt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
doğrudan, açık sözlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
langsung, terus terang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
সরাসরি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
diretto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
directo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
direct
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
прямий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
прямой , откровенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
bezpośredni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
सीधा , स्पष्ट
دیکشنری فارسی به هندی