نعت فاعلی از استقراع. سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شکنبه که خمل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گشن به عاریت خواهنده، ماده گاو گشن خواه. (از منتهی الارب). رجوع به استقراع شود
نعت فاعلی از استقراع. سُم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شکنبه که خَمْل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گشن به عاریت خواهنده، ماده گاو گشن خواه. (از منتهی الارب). رجوع به استقراع شود
تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود، مستقره یا ذات عاده مستقره، زن که در ماههای سال موعد حیض و عّدۀ ایام آن یکسان باشد. مقابل مضطربه یا ذات عاده مضطربه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود، مستقره یا ذات عاده مستقره، زن که در ماههای سال موعد حیض و عِّدۀ ایام آن یکسان باشد. مقابل مضطربه یا ذات عاده مضطربه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعت فاعلی از استقامه. راست و معتدل. (منتهی الارب). معتدل. (از اقرب الموارد). راست که ضد کج باشد. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استقامه شود: یکی را حب جاه از جادۀ مستقیم به بیراه افکنده. (کلیله و دمنه). بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم بگذشته ازمسافت و رفته به منتها. خاقانی. اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیرالاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید. (سندبادنامه ص 65). اگر جاده ای بایدت مستقیم ره پادشاهان امید است و بیم. سعدی (بوستان). - خط مستقیم، خط راست بدون اعوجاج. (ناظم الاطباء) : خط مستقیم کوتاهترین خطی میان دو نقطه که انتهاء او اند. (التفهیم). - سطح مستقیم، سطح راست: سطح مستقیم کوتاه ترین سطحی میان دو خط که نهایت او اند. (التفهیم). - صراط مستقیم، راه راست. راه درست. راه صحیح. - معاء یا رودۀ مستقیم، نام یکی از امعاء غلاظ، و آن معاء ششم از امعاء سته است و نام دیگر آن سرم. روده ای که مخرج ثفل است. مقعده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود. ، هر چه که راست استاده باشد. (غیاث) (آنندراج). راست. ایستاده. افراشته و قائم. - مستقیم القامه، برافراشته بالا. (ناظم الاطباء). ، استوار و برقرار و نیک برقرار شده. (ناظم الاطباء). پای برجا: مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او... (تاریخ بیهقی ص 314). چون سلطان مسعود را به هراه کار یکرویه و مستقیم گشت.... (تاریخ بیهقی ص 250). امیرالمؤمنین این نبشته را فرستاد در حالتی که همه کارها مستقیم شده بود. (تاریخ بیهقی ص 312). از ری نامه ها رسیده بود که کارها مستقیم است. (تاریخ بیهقی ص 263). خوارزمشاه آلتونتاش را بفرمائیم تا پشت به خوارزم و روبه ماوراءالنهر کند با لشکری قوی که کار خوارزمشاه مستقیم است. (تاریخ بیهقی ص 343). اولیاء دولت را بر حفظ مصالح آن ملک مستقیم و مستدیم بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). رتبت روضۀ کرم و نوال که در خدمت وی خردمندان هماره مقیم و مستقیم و مستفید آمدندی با خشکی درآمیخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). کار عالم بنظام رسید و امور ملک مستقیم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 368). وزیر ابوالمظفر برغشی بر قاعده خویش در مسند وزارت مقیم و مستقیم بود. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی) ، یک سر. یک راست. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درست. صحیح: و زنوا بالقسطاس المستقیم. (قرآن /17 35، 182/26). چو آهنگ بربط بود مستقیم کی از دست مطرب خورد گوشمال. سعدی (گلستان). ، سالم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مزاج اگرچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید. (گلستان سعدی). - مستقیم بنیت، تن درست. صحیح. سالم: آنگاه دایۀ مستقیم بنیت معتدل هیئت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. (سندبادنامه ص 43). - مزاج مستقیم، مزاج ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء). ، آنکه مقصود و مراد خوش دارد، امین و درست. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از استقامه. راست و معتدل. (منتهی الارب). معتدل. (از اقرب الموارد). راست که ضد کج باشد. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استقامه شود: یکی را حب جاه از جادۀ مستقیم به بیراه افکنده. (کلیله و دمنه). بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم بگذشته ازمسافت و رفته به منتها. خاقانی. اشکال هندسی چون مثلثات و مربعات و کثیرالاضلاع و مدور و مقوس و منحنی و مستقیم برکشید. (سندبادنامه ص 65). اگر جاده ای بایدت مستقیم ره پادشاهان امید است و بیم. سعدی (بوستان). - خط مستقیم، خط راست بدون اعوجاج. (ناظم الاطباء) : خط مستقیم کوتاهترین خطی میان دو نقطه که انتهاء او اند. (التفهیم). - سطح مستقیم، سطح راست: سطح مستقیم کوتاه ترین سطحی میان دو خط که نهایت او اند. (التفهیم). - صراط مستقیم، راه راست. راه درست. راه صحیح. - معاء یا رودۀ مستقیم، نام یکی از امعاء غلاظ، و آن معاء ششم از امعاء سته است و نام دیگر آن سرم. روده ای که مخرج ثفل است. مقعده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود. ، هر چه که راست استاده باشد. (غیاث) (آنندراج). راست. ایستاده. افراشته و قائم. - مستقیم القامه، برافراشته بالا. (ناظم الاطباء). ، استوار و برقرار و نیک برقرار شده. (ناظم الاطباء). پای برجا: مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او... (تاریخ بیهقی ص 314). چون سلطان مسعود را به هراه کار یکرویه و مستقیم گشت.... (تاریخ بیهقی ص 250). امیرالمؤمنین این نبشته را فرستاد در حالتی که همه کارها مستقیم شده بود. (تاریخ بیهقی ص 312). از ری نامه ها رسیده بود که کارها مستقیم است. (تاریخ بیهقی ص 263). خوارزمشاه آلتونتاش را بفرمائیم تا پشت به خوارزم و روبه ماوراءالنهر کند با لشکری قوی که کار خوارزمشاه مستقیم است. (تاریخ بیهقی ص 343). اولیاء دولت را بر حفظ مصالح آن ملک مستقیم و مستدیم بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). رتبت روضۀ کرم و نوال که در خدمت وی خردمندان هماره مقیم و مستقیم و مستفید آمدندی با خشکی درآمیخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). کار عالم بنظام رسید و امور ملک مستقیم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 368). وزیر ابوالمظفر برغشی بر قاعده خویش در مسند وزارت مقیم و مستقیم بود. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی) ، یک سر. یک راست. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درست. صحیح: و زنوا بالقسطاس المستقیم. (قرآن /17 35، 182/26). چو آهنگ بربط بود مستقیم کی از دست مطرب خورد گوشمال. سعدی (گلستان). ، سالم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مزاج اگرچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید. (گلستان سعدی). - مستقیم بنیت، تن درست. صحیح. سالم: آنگاه دایۀ مستقیم بنیت معتدل هیئت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. (سندبادنامه ص 43). - مزاج مستقیم، مزاج ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء). ، آنکه مقصود و مراد خوش دارد، امین و درست. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از استقدام. پیش درآینده. (از منتهی الارب). متقدم و پیش رونده بر قوم. (از اقرب الموارد). پیشرو، در پیش شدن خواهنده. (از منتهی الارب) ، دلیر و دلاور. (ناظم الاطباء). آنکه قدوم و شجاع باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استقدام شود
نعت فاعلی از استقدام. پیش درآینده. (از منتهی الارب). متقدم و پیش رونده بر قوم. (از اقرب الموارد). پیشرو، در پیش شدن خواهنده. (از منتهی الارب) ، دلیر و دلاور. (ناظم الاطباء). آنکه قدوم و شجاع باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استقدام شود