نعت فاعلی از استفاقه. مرد بسیارخواب. (منتهی الارب) ، بیمار که از بیماری به شده باشد، خفته که بیدار شده باشد، شخص مست که بهوش آمده باشد، غافل که از غفلت خود بیدار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استفاقه شود
نعت فاعلی از استفاقه. مرد بسیارخواب. (منتهی الارب) ، بیمار که از بیماری به شده باشد، خفته که بیدار شده باشد، شخص مست که بهوش آمده باشد، غافل که از غفلت خود بیدار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استفاقه شود
تأنیث مستفل. فرود آینده. نازل. رجوع به مستفل و استفال شود، حروف مستفله. در مقابل مستعلیه و آن بیست و دو حرف است: اء. آ. ب. ت. ث. ج. ح. د. ذ. ر. ز. س. ش. ع. ف. ک. ل. م. ن. ه. و. ی. (از اقرب الموارد)
تأنیث مستفل. فرود آینده. نازل. رجوع به مستفل و استفال شود، حروف مستفله. در مقابل مستعلیه و آن بیست و دو حرف است: اء. آ. ب. ت. ث. ج. ح. د. ذ. ر. ز. س. ش. ع. ف. ک. ل. م. ن. هَ. و. ی. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از استفاده. فائده گیرنده و فائده خواهنده. (آنندراج). فائده گیر. سودخواه. فائده طلب. خواهندۀ سود و فایده. بهره مند. سودمند. استفاده کننده. طالب فائده. و رجوع به استفاده شود: آنچه ممکن شد در تفهیم متعلم و تلقین مستفید در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). (ابومنصور) کاتب...بود... مشتری مشتری سعادت او و کیوان مستفید دهای او. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283). بر زبان قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید. (جهانگشای جوینی). مستفیدی اعجمی شد آن کلیم تا عجمیان را کند زان سر علیم. مولوی (مثنوی). گر پذیرند آن نفاقش را رهید شد نفاقش عین صدق مستفید. مولوی (مثنوی). - مستفید شدن، سودمند شدن. (ناظم الاطباء). - مستفید گشتن، بهره مند گشتن. سود بردن: چه شود اگر در این خطه روزی چند بیاسائی تا به خدمت تو مستفید گردیم. (گلستان). اما به شنیدن این حکایت مستفید گشتم. (گلستان). دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان). بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. (گلستان)
نعت فاعلی از استفاده. فائده گیرنده و فائده خواهنده. (آنندراج). فائده گیر. سودخواه. فائده طلب. خواهندۀ سود و فایده. بهره مند. سودمند. استفاده کننده. طالب فائده. و رجوع به استفاده شود: آنچه ممکن شد در تفهیم متعلم و تلقین مستفید در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). (ابومنصور) کاتب...بود... مشتری مشتری سعادت او و کیوان مستفید دهای او. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283). بر زبان قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید. (جهانگشای جوینی). مستفیدی اعجمی شد آن کلیم تا عجمیان را کند زان سر علیم. مولوی (مثنوی). گر پذیرند آن نفاقش را رهید شد نفاقش عین صدق مستفید. مولوی (مثنوی). - مستفید شدن، سودمند شدن. (ناظم الاطباء). - مستفید گشتن، بهره مند گشتن. سود بردن: چه شود اگر در این خطه روزی چند بیاسائی تا به خدمت تو مستفید گردیم. (گلستان). اما به شنیدن این حکایت مستفید گشتم. (گلستان). دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان). بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. (گلستان)
نعت فاعلی ازاستفاضه. آب روان کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وادی و دره که پردرخت شده باشد، مکانی که وسیع و گشاده شده باشد. (از اقرب الموارد) ، حدیث مستفیض،سخن فاش. (منتهی الارب). منتشر. مستفاض فیه. (از اقرب الموارد). ذایع. شایع. فاش. مشهور. معروف. و رجوع به استفاضه شود: هیبت او در آن اقالیم شایع شد و خشونت و یأس او مستفیض. (جهانگشای جوینی). قصۀ یونس دراز است و عریض وقت خاکست و حدیث مستفیض. مولوی (مثنوی). از چندین مملکت عریض و حشمت مستفیض و نعمت فراوان و اموال بی کران. (جامعالتواریخ رشیدی). - مستفیض شدن، شایع شدن: ذکر مقامات او... تا دیار مصر برسید و هیبت تیغ او در دربار هند و سند مستفیض شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 291). شکر او در زبان خاص و عام افتاد و نیک سیرتی وی شایع و مستفیض شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 314). ذکر او در اقطار خراسان منتشر گشته و نظم و نثر او شایع و مستفیض شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). ذکر آن مسامی در همه عالم مستفیض و منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40). - مستفیض کردن، شایع کردن: خان را بشارت داده آمد تا... این خبر شایع و مستفیض کند چنانکه به دور و نزدیک برسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77). - مستفیض گشتن، شایع گشتن: چون خبر وصول رایات جهانگیر در اطراف شایع و مستفیض گشت. (جامعالتواریخ رشیدی). نام و لقب او در اطراف و اعطاف جهان به سلطان یمین الدوله و امین المله شایع و مستفیض گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 136). ، در اصطلاح علم حدیث و نزد فقها، مرادف کلمه مشهور است و جمعی دیگر از فقها بین مستفیض و مشهور فرق نهاده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نیکی بسیار دریافته و احسان و انعام دیده و ممنون و به فیض رسیده. (ناظم الاطباء). - مستفیض شدن، نیکی بسیار و احسان فراوان دریافتن. (ناظم الاطباء). - ، سودبردن. فایده بردن. بهره مند گشتن. - مستفیض کردن، احسان کردن و نیکی بسیار نمودن. بذل و بخشش کردن. انعام دادن. (ناظم الاطباء). - ، فایده رساندن. سود رساندن. بهره مند کردن
نعت فاعلی ازاستفاضه. آب روان کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وادی و دره که پردرخت شده باشد، مکانی که وسیع و گشاده شده باشد. (از اقرب الموارد) ، حدیث مستفیض،سخن فاش. (منتهی الارب). منتشر. مستفاض فیه. (از اقرب الموارد). ذایع. شایع. فاش. مشهور. معروف. و رجوع به استفاضه شود: هیبت او در آن اقالیم شایع شد و خشونت و یأس او مستفیض. (جهانگشای جوینی). قصۀ یونس دراز است و عریض وقت خاکست و حدیث مستفیض. مولوی (مثنوی). از چندین مملکت عریض و حشمت مستفیض و نعمت فراوان و اموال بی کران. (جامعالتواریخ رشیدی). - مستفیض شدن، شایع شدن: ذکر مقامات او... تا دیار مصر برسید و هیبت تیغ او در دربار هند و سند مستفیض شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 291). شکر او در زبان خاص و عام افتاد و نیک سیرتی وی شایع و مستفیض شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 314). ذکر او در اقطار خراسان منتشر گشته و نظم و نثر او شایع و مستفیض شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). ذکر آن مسامی در همه عالم مستفیض و منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40). - مستفیض کردن، شایع کردن: خان را بشارت داده آمد تا... این خبر شایع و مستفیض کند چنانکه به دور و نزدیک برسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77). - مستفیض گشتن، شایع گشتن: چون خبر وصول رایات جهانگیر در اطراف شایع و مستفیض گشت. (جامعالتواریخ رشیدی). نام و لقب او در اطراف و اعطاف جهان به سلطان یمین الدوله و امین المله شایع و مستفیض گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 136). ، در اصطلاح علم حدیث و نزد فقها، مرادف کلمه مشهور است و جمعی دیگر از فقها بین مستفیض و مشهور فرق نهاده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نیکی بسیار دریافته و احسان و انعام دیده و ممنون و به فیض رسیده. (ناظم الاطباء). - مستفیض شدن، نیکی بسیار و احسان فراوان دریافتن. (ناظم الاطباء). - ، سودبردن. فایده بردن. بهره مند گشتن. - مستفیض کردن، احسان کردن و نیکی بسیار نمودن. بذل و بخشش کردن. انعام دادن. (ناظم الاطباء). - ، فایده رساندن. سود رساندن. بهره مند کردن
مستجده در فارسی مونث مستجد: نو سازی شده نو گشته مونث مستجد (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مکتوب که بر اهالی دیار بکر نوشته است در باب حفر نهر مستجده... مونث مستجد
مستجده در فارسی مونث مستجد: نو سازی شده نو گشته مونث مستجد (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مکتوب که بر اهالی دیار بکر نوشته است در باب حفر نهر مستجده... مونث مستجد
سود یاب بهره ور فایده گیرنده سود خواهنده بهره مند: ومواعظ بسیار لایق هر حکایت در و زیادت گردانید تامستفیدان ادب... را بمطالعه آن رغبت زیادت گردد، جمع مستفیدین
سود یاب بهره ور فایده گیرنده سود خواهنده بهره مند: ومواعظ بسیار لایق هر حکایت در و زیادت گردانید تامستفیدان ادب... را بمطالعه آن رغبت زیادت گردد، جمع مستفیدین