جدول جو
جدول جو

معنی مستغفری - جستجوی لغت در جدول جو

مستغفری
(مُ تَ فِ)
طلب مغفرت. آمرزش خواهی
لغت نامه دهخدا
مستغفری
(مُ تَ فِ)
جعفر بن ابی علی محمد نسفی سمرقندی مکنی به ابوالعباس، محدث و فقیه قرن پنجم هجری قمری رجوع به ابوالعباس مستغفری در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 5 ص 303 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
غوطه ورشونده، فرورونده در آب، کسی که سخت سرگرم کاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، دار الشّفا، مارستان، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
کسی که از کار و خدمتی کناره گیری کند، استعفا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
کسی که استغفار می کند، آمرزش خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکفی
تصویر مستکفی
آنکه طلب کفایت کند، کفایت خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغرب
تصویر مستغرب
غریب شمرده، عجیب وغریب، بیگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
ثروتمند، توانگر، بی نیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوفی
تصویر مستوفی
تمام و کامل، به طور کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستصفی
تصویر مستصفی
پاکیزه و تصفیه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
محمد بن احمد بن حسین بن عمر شاشی، مکنی به ابوبکر و ملقب به فخرالاسلام مستظهری، از رؤسای شافعیان در عراق. وی بسال 429 هجری قمری متولد شد سپس بسال 504 تدریس نظامیۀ بغداد را بعهده گرفت و بسال 507 هجری قمری درگذشت. او راست: حلیه العلماء فی معرفه مذاهب الفقهاء، العمده فی فروع الشافعیه، تلخیص القول. (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 210 از وفیات الاعیان و طبقات السبکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مستدیر بودن. مدور بودن. گرد بودن. رجوع به مستدیر و استداره شود: آسمان شکل سده رفیع او را دعا گفت. شکل کری و مستدیری یافت. (سندبادنامه ص 12)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فریادی و دادخواه، و تأویل آن به دو وجه است: یکی آنکه مستغاث اسم مفعول است به معنی کسی که از او دادرسی خواهند و آن حاکم باشد، و یاء آن نسبت باشد و مجموعاً به معنی دادخواه، وجه دیگر آنکه مستغاث مصدر میمی است و یاء آن نسبت یا یاء فاعلیت باشد و مجموعاً به معنی استغاثه کننده، چنانکه کسبی به معنی کسب کننده. (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ رَ)
تأنیث مستنفر. ترسیده. (منتهی الارب). رم داده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ رَ)
تأنیث مستنفر. رمیده. نافره. منهزمه. رمو: کأنهم حمر مستنفره. فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ فَ)
داود بن عمرو رستغفری اشتیخنی. او از احمد بن هشام اشتیخنی روایت کرد و محمد بن ابراهیم بن حمدویه از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رُ تُ فَ)
منسوب است به رستغفن که دیهی است از دیه های سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
جمع واژۀ مستغفر (در حالت نصبی و جری). طلب کنندگان آمرزش. آمرزش خواهان: الصابرین والصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین بالاسحار. (قرآن 17/3). و رجوع به مستغفر و استغفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از استغفار. آمرزش خواهنده. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استغفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
مستکبر بودن. استکبار داشتن. متکبر بودن:
سپیدار مانده ست بی هیچ چیزی
ازیرا که بگزید مستکبری را.
ناصرخسرو.
برو شکر کن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مستکبری.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ فَ)
منسوب است به رستغفر که دیهی است از دیه های اشتیخن از سغد سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
استعفا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغدر
تصویر مستغدر
آبخیز: زمین آبگیرناک
فرهنگ لغت هوشیار
خندنده گزافخند، خور بر شناس (خور بر مغرب) باور نکردنی دور از باور غریب شمرده شگفت دانسته: و از آن تاریخ علوم مستطرف و فنون مستحدث و صنایع مستغرب که حکماء اروپا اساس آنها را. . بر پا ساخته بودند. . انتشار همی گرفت. کسی که بزبانها و آداب و عادات غربیان (اروپاییان و آمریکاییان) آگاه است مقابل مستشرق، جمع مستغربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
پالاینده، بر گزیننده پاکیزه شده صفایافته، برگزیننده وگیرنده کل مال کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
آمرزش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغاثی
تصویر مستغاثی
داد خواه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رایزنی سباری عمل وشغل مستشار، اداره ای که مستشاران در آن کار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفرین
تصویر مستنفرین
جمع مستنفر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفره
تصویر مستنفره
ترسیده مونث مستنفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکبری
تصویر مستکبری
متکبر بودن، استکبار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
((مُ تَ فِ))
آمرزش خواه
فرهنگ فارسی معین