جدول جو
جدول جو

معنی مستغفر - جستجوی لغت در جدول جو

مستغفر
کسی که استغفار می کند، آمرزش خواهنده
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
فرهنگ فارسی عمید
مستغفر
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از استغفار. آمرزش خواهنده. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استغفار شود
لغت نامه دهخدا
مستغفر
آمرزش خواهنده
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
فرهنگ لغت هوشیار
مستغفر
((مُ تَ فِ))
آمرزش خواه
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استغفار
تصویر استغفار
طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن، «استغفراللّه» گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجر
تصویر مستاجر
کسی که خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستغفار
تصویر ستغفار
استغفار، طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن، «استغفراللّه» گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
یاد گیرنده، محافظت کننده، نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رم کننده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
صاحب بصیرت، دارای فکر و نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استحفار. جوی سزاوار کندن. (ناظم الاطباء). جویی که وقت حفر آن فرارسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استحفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استجفار. بره که بزرگ شده باشد یا به چهارماهگی رسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استجفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استثفار. رجوع به استثفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
جای آبگیرناک. (منتهی الارب). جایی که در آن غدیرها باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استغدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
طلب مغفرت. آمرزش خواهی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
جعفر بن ابی علی محمد نسفی سمرقندی مکنی به ابوالعباس، محدث و فقیه قرن پنجم هجری قمری رجوع به ابوالعباس مستغفری در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 5 ص 303 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
تمام گیرندۀ حق خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کامل کننده کاری را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیفار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ فَ)
نام دیهی است از دیه های اشتیخن از سغد سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از استغزار. آنکه چیزی را میدهد تا افزون بر آن واپس گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مغازر. رجوع به استغزار و مغازر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستغدر
تصویر مستغدر
آبخیز: زمین آبگیرناک
فرهنگ لغت هوشیار
سلاکیده سلاک شده (سلاک اجاره) زنهار خواسته اجاره شده، امان خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رمنده بیزاری جوی رم کننده رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستغفار
تصویر ستغفار
استغفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
توبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
((مُ تَ فِ))
رم کننده، رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
آمرزش خواهی، آمرزش
فرهنگ واژه فارسی سره