گله، شکایت، اندوه مستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
گِله، شکایت، اندوه مُستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مِثال مُستی مکن که ننگرد او مُستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مَستی کن مُستی چه کنی از غم / دانی که بِه از مُستی صد راه یکی مَستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
نعت فاعلی از استعداد. مهیا و آماده شده به کاری. (اقرب الموارد). ساختگی و آمادگی چیزی دارنده. (غیاث) (آنندراج). آماده. آراسته. مهیا. ساخته. حاضر. رجوع به استعداد شود: چون... فضیحت خویش بدید... مستعد و متشمر روی بتابد (شتربه) . (کلیله و دمنه). طایفه ای از لشکر ابوعلی برعقب او تا به پل مرو رود برفتند. و او مستعد کار بود به مقاومت ایشان بازایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 109). به ملک نوح کس دوانید تا کار را مستعد باشد و عزیمت حرکت را به امضاء رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 147). مشفترّ،مستعد دامن بر زده و بر پای خاسته. (منتهی الارب). - مستعد بودن، آماده بودن. - مستعد شدن، آماده شدن. مهیا شدن: به شمار دعوت اسلام تظاهر نمود و به سعادت هدایت مستعد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). عزم مدافعت مصمم کرد و مستعد کار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 417). - مستعدقبول، حاضر و آماده برای دریافت کردن. (ناظم الاطباء). آماده برای پذیرفتن. - مستعد کردن، آماده کردن. آماده ساختن. مهیا کردن. حاضر کردن. ، سزاوار و لایق و شایسته. (ناظم الاطباء). - مستعد نفرین، سزاوار نفرین. (ناظم الاطباء). - نامستعد، نالایق. که درخور تربیت و یا ترقی نیست: استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان). ، با استعداد. دارای استعداد
نعت فاعلی از استعداد. مهیا و آماده شده به کاری. (اقرب الموارد). ساختگی و آمادگی چیزی دارنده. (غیاث) (آنندراج). آماده. آراسته. مهیا. ساخته. حاضر. رجوع به استعداد شود: چون... فضیحت خویش بدید... مستعد و متشمر روی بتابد (شتربه) . (کلیله و دمنه). طایفه ای از لشکر ابوعلی برعقب او تا به پل مرو رود برفتند. و او مستعد کار بود به مقاومت ایشان بازایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 109). به ملک نوح کس دوانید تا کار را مستعد باشد و عزیمت حرکت را به امضاء رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 147). مُشفَتِرّ،مستعد دامن بر زده و بر پای خاسته. (منتهی الارب). - مستعد بودن، آماده بودن. - مستعد شدن، آماده شدن. مهیا شدن: به شمار دعوت اسلام تظاهر نمود و به سعادت هدایت مستعد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). عزم مدافعت مصمم کرد و مستعد کار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 417). - مستعدقبول، حاضر و آماده برای دریافت کردن. (ناظم الاطباء). آماده برای پذیرفتن. - مستعد کردن، آماده کردن. آماده ساختن. مهیا کردن. حاضر کردن. ، سزاوار و لایق و شایسته. (ناظم الاطباء). - مستعد نفرین، سزاوار نفرین. (ناظم الاطباء). - نامستعد، نالایق. که درخور تربیت و یا ترقی نیست: استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان). ، با استعداد. دارای استعداد
نعت فاعلی از استعرار. حرب درگیرنده. (ناظم الاطباء). جنگی که بین مردم درگیر شده باشد. (اقرب الموارد). درگیر جنگ. رجوع به استعرار شود: و داد مردانگی بداد و مستعد کار شد و مستعر آتش جنگ و پیکار. (جهانگشای جوینی)
نعت فاعلی از استعرار. حرب درگیرنده. (ناظم الاطباء). جنگی که بین مردم درگیر شده باشد. (اقرب الموارد). درگیر جنگ. رجوع به استعرار شود: و داد مردانگی بداد و مستعد کار شد و مستعر آتش جنگ و پیکار. (جهانگشای جوینی)
نعت فاعلی از استعزاز. غلبه کننده بر کسی. (اقرب الموارد) ، ریگ سخت شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، مرض مستولی. (ناظم الاطباء). و رجوع به استعزاز شود
نعت فاعلی از استعزاز. غلبه کننده بر کسی. (اقرب الموارد) ، ریگ سخت شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، مرض مستولی. (ناظم الاطباء). و رجوع به استعزاز شود