جدول جو
جدول جو

معنی مستطلق - جستجوی لغت در جدول جو

مستطلق
(مُتَ لِ)
نعت فاعلی از استطلاق. شکم رونده. (آنندراج). شکم آزاد و روان. (ناظم الاطباء). شکمی که روان شده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استطلاق شود
لغت نامه دهخدا
مستطلق
شکم رونده
تصویری از مستطلق
تصویر مستطلق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستطاع
تصویر مستطاع
امری که در استطاعت و توانایی کسی باشد، فرمان بردار، مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
بلند، برتر، غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
غوطه ورشونده، فرورونده در آب، کسی که سخت سرگرم کاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطاب
تصویر مستطاب
پاک و پاکیزه، عنوان محترمانه در خطاب به شخص، خوشایند، شایسته مثلاً کتاب مستطاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستثقل
تصویر مستثقل
سنگین و سست از بیماری، خواب یا علت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطرف
تصویر مستطرف
تازه، نو، شگفت، طرفه، عجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ طَلْ لِ)
گزیده و پسندیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استطراق. آنکه از کاهن فال سنگک زدن خواهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بعاریت خواهنده گشن را. (منتهی الارب). رجوع به استطراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استطلاع. پرسنده. آگاهی خواه. رجوع به استطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استغلاق. سخن بسته، کسی که خیار را نداند در خرید و فروخت، بیع که بی خیار واقع گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استغلاق شود
لغت نامه دهخدا
خانه زاد، نو بر نو رس، شگفت، بر گزیده نازکساخت درمک (ظریف) تازه نو، شگفت عجیب طرفه، برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطاع
تصویر مستطاع
چیزی که بدست آید و در ید قدرت شخص باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلج
تصویر مستعلج
درشت پوست: مرد بهج از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطاب
تصویر مستطاب
خوش و نیکو و پسندیده و شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیب
تصویر مستطیب
پاکیزه شونده پاک گردنده، پاک منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیر
تصویر مستطیر
درخشان، منتشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیف
تصویر مستطیف
گرد زننده دور چیزی گردنده گرد گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیل
تصویر مستطیل
دراز، طویل، چیزی که طولش بیشتر از عرضش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلم
تصویر مستعلم
پرسنده جست و جو گر دانشجوی طلب کننده علم، جمع مستعلمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
برتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
رها شده، خلاص و آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذاق
تصویر مستذاق
ورچم (خبره) کاردان، پیدا دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین، ناتوان سست از خواب یا بیماری سنگین و سست از بیماری خواب بخل و غیره: آنچه شعراء متقدم دراشعار مستثقل خویش آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
هلش خواهی، رهاندن، شکمروش رهایی خواستن، رهانیدن از بند، گشوده شدن شکم روانی شکم مبتلا باسهال گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطلس
تصویر استطلس
یونانی تازی شده خوپخین کوهی (خوپخین مومیایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستصلح
تصویر مستصلح
نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره