جدول جو
جدول جو

معنی مستشیط - جستجوی لغت در جدول جو

مستشیط
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استشاطه. نیک خندنده. (منتهی الارب). افراطکننده در خندیدن. (اقرب الموارد) ، شتر فربه. (منتهی الارب). فربه از بین شتران. (اقرب الموارد) ، کبوتر شادمان در پرواز. (منتهی الارب). کبوتری که با چابکی پرواز کند. (اقرب الموارد) ، برافروخته از خشم و غضب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی که کار بر وی سبک باشد و زود ازآن برآید. (ناظم الاطباء). و رجوع به استشاطه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستزید
تصویر مستزید
آنکه چیزی زیادتر بخواهد، افزون خواهنده، زیاده طلب، کنایه از گله مند، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
کسی که با دیگری مشورت کند، مشورت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیز
تصویر مستجیز
آنکه کاری یا چیزی را جایز می داند، جایزداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشار
تصویر مستشار
رایزن، کسی که با او مشورت می کنند، طرف مشورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، قبول کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استشراط. فاسد و تباه شده. (اقرب الموارد). رجوع به استشراط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استشاره. کنکاش خواهنده. (منتهی الارب). مشورت خواه. مشورت کننده، گشن و شتری که ناقۀ زاینده را از نازاینده بشناسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استشاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی ازاستلاطه. پسر خواننده غیری را. (از منتهی الارب). آنکه کسی را به فرزندی ادعا کند در حالی که فرزند او نباشد. (از اقرب الموارد) ، برخود چسباننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، واجب کننده. (از منتهی الارب). رجوع به استلاطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
سوخته. (آنندراج). سوخته و نیم سوخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار. (آنندراج). لاغرشده از بسیاری جماع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشیط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستشار
تصویر مستشار
کنکاش خواسته شده، طلب مشورت کننده، مصلحت گذاری، رای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
احاطه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
در نگرنده، بلند، چیره آنکه چیزی را تحت نظر خود قرار میدهد، مسلط، مرتفع بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشزی
تصویر مستشزی
کار سترگ، ستیهنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیرهنپوش، به خود آینده، بیم پوش پوشاننده پیراهن، بخود بازآینده، پنهان دارنده ترس وبیم دردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیر
تصویر مستحیر
باده گوارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ترفند گر، ناشدنی، دیسنده، یاوه، فرساینده، ور تیشنده (تبدیل شونده) امری که محال و ناممکن باشد، جسمی که تبدیل بجسم دیگر شده مانند سگی که در نمکزارافتاده و تبدیل بنمک شود تبدیل شونده از حالی بحالی درآینده، مستهلک: امن دروی مستحیل و عدل دروی ناپدید کام دروی ناروا صحت دراو ناپایدار. (جمال الدین عبدالرزاق)، سخن بی سروته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیم
تصویر مستدیم
همیشه دارنده نگاهدارنده همیشگی، درنگ ورزنده درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدین
تصویر مستدین
وام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، جواب گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی جایزه خواهنده زه خواهنده، پروانه خواه پرگخواه اجازه خواهنده، آنکه جواز خواهد، کسی که صله و جایزه طلبد جمع مستجیزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
رای جوینده مشورت کننده رای جوینده، جمع مستشیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشیط
تصویر متشیط
لاغر نزار سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
((مُ تَ))
مشورت کننده، آن که با دیگری مشورت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره