جدول جو
جدول جو

معنی مستخف - جستجوی لغت در جدول جو

مستخف
کسی که خوار و سبک شمرده شده، خواروزبون
تصویری از مستخف
تصویر مستخف
فرهنگ فارسی عمید
مستخف
(مُ تَ خَف ف)
سبک داشته. سبک شمرده شده، بی ارزش. پست:
که مرا این علم آمد زان طرف
نی ز شاگردی سحر مستخف.
مولوی (مثنوی).
فوقی آنجاست از روی شرف
جای دور از صدر باشد مستخف.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به استخفاف شود
لغت نامه دهخدا
مستخف
(مُ تَ خِف ف)
سبک شمرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). استخفاف کننده. خواردارنده. (آنندراج) (اقرب الموارد) : این امیر مستخف است و حق خدمت نمی شناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 654 و چ فیاض ص 866). و رجوع به استخفاف شود
لغت نامه دهخدا
مستخف
(مُ تَ فِنْ)
مستخفی. نعت فاعلی از مصدر استخفاء. رجوع به مستخفی و استخفاء شود، مستتر. پنهان. پوشیده: سواء منکم من أسرالقول و من جهر به و من هو مستخف باللیل و سارب بالنهار. (قرآن 11/13)
لغت نامه دهخدا
مستخف
سبک شمرنده خوار دارنده سبک شمرده خوار داشته سبک خوار سبک شمرده خوار داشته، خوار زبون. سبک شمرنده خواردارنده، جمع مستخفین
فرهنگ لغت هوشیار
مستخف
((مُ تَ خَ))
سبک شمرده، خو ار داشته، خوار، زبون
تصویری از مستخف
تصویر مستخف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ فِنْ)
مستکفی. نعت فاعلی از استکفاء. رجوع به مستکفی و استکفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَف ف)
نعت فاعلی و مفعولی از استفاف. آنکه دوا یا سویق را کوبیده نشده و معجون ناکرده بگیرد. (از اقرب الموارد) ، دوا یا سویق که نرم نشده و معجون ناکرده گرفته شود. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت مفعولی و اسم مکان و زمان از استیاف. رجوع به استیاف شود، جای بوئیدن و بینی. (منتهی الارب). موضع اشتمام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِف ف)
نعت فاعلی از مصدر استحفاف. گیرندۀ همه مال کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استحفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِس س / مُ تَخَس س)
فرومایه و کمینه و زشت روی. (منتهی الارب). زشت روی. (اقرب الموارد). رجوع به استخساس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
به جانشینی قرار داده شده. (اقرب الموارد). رجوع به استخلاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
قراردهنده کسی را به جانشینی خود. (اقرب الموارد) ، آبکش. (منتهی الارب). آنکه برای اهل خود آب می آورد. (اقرب الموارد). رجوع به استخلاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِف ف)
نعت فاعلی از استعفاف. پارسا و پاکدامن و پرهیزگار. (ناظم الاطباء). رجوع به استعفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِف ف)
نعت فاعلی از استکفاف. گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن، موی فراهم شونده، آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور، دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِنْ)
مستوفی. رجوع به مستوفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مستخف. نهان و پوشیده گردنده. (آنندراج). آنکه خود را پنهان و پوشیده می گرداند. رجوع به استخفاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستخفه
تصویر مستخفه
مونث مستخف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفین
تصویر مستخفین
جمع مستخف درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار