جدول جو
جدول جو

معنی مستأجرین - جستجوی لغت در جدول جو

مستأجرین
(مُتَءْ جِ)
جمع واژۀ مستأجر (در حالت نصبی و جری). اجاره داران. کرایه داران. رجوع به مستأجر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَءْ خِ)
جمع واژۀ مستأخر (در حالت نصبی و جری). پسینیان: و لقد علمنا المستقدمین منکم و لقد علمناالمستأخرین. (قرآن 24/15). رجوع به مستأخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ)
مستأجر بودن. اجاره داری. کرایه داری. (ناظم الاطباء) ، اجاره. کرایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
جمع واژۀ مستأنس (در حالت نصبی و جری). انس گیرندگان. مأنوسان. الفت گیرندگان:... ولکن اذا دعیتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستأنسین لحدیث... (قرآن 53/33). و رجوع به مستأنس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَخْ خِ)
جمع واژۀ متأخر. بازپسینان. مقابل متقدمین و پیشینیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مردمان واپسین. ضد متقدمین که مردمان پیشین باشد، لسان متأخرین، زبان مردمان واپسین. (ناظم الاطباء). متأخران. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ رَ)
مؤنث مستأجر، اجاره کننده. کرایه کننده. رجوع به مستأجر و استیجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جَ رَ)
اجاره کرده شده.
- عین مستأجره، مورد اجاره
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ)
نعت فاعلی از مصدر استیجار. رجوع به استیجار و استئجار شود، به مزد خواهنده. (منتهی الارب). اجیرکننده انسان را. به مزد گیرنده، کرایه کننده خانه. (اقرب الموارد). آنکه ملکی یا چیزی را به اجاره بگیرد و مال الاجاره پرداخت نماید. آنکه به اجاره گیرد. آنکه به اجاره گرفته است. اجاره کننده. اجاره گیرنده. اجاره دار. کرایه نشین. اجاره نشین. مقابل مؤجر و صاحب خانه. مستأجر بعد از قبض موضوع اجاره نسبت بدان در حکم امین است و فقط در صورت تعدی یا تفریط مسؤول خواهد بود. مستأجر حق دارد اجاره را به دیگری برگذار نماید مگر آنکه در عقد اجاره از طرف مؤجر صریحاً ممنوع شده باشد: آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). وجه ریع هر محل به مهر و اطلاع مشارالیه (وزیر سرکار انتقالی) ازرعایا و مستأجران بازیافت می شود. (تذکرهالملوک ص 46). محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده... (تذکرهالملوک ص 50)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جَ)
نعت مفعولی از مصدر استئجار. رجوع به استئجار و استیجار شود، به مزد گرفته شده. مزدور
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستاجرین
تصویر مستاجرین
جمع مستاجر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار