جدول جو
جدول جو

معنی مسبئر - جستجوی لغت در جدول جو

مسبئر(مُ بَ ءِرر)
رونده به شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسبار
تصویر مسبار
میل جراحی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَ ءِرر)
سخت و درشت. (منتهی الارب). صلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبر. رجوع به سبر شود، نیکوهیئت از اشخاص و اشیاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ کِرر)
نعت فاعلی از مصدر اسبکرار. رجوع به اسبکرار شود، هر چیز طولانی و دراز. (اقرب الموارد) ، جوان تمام بالا و به اعتدال رسیده، موی فروهشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ طِرر)
نعت فاعلی از مصدر اسبطرار. رجوع به اسبطرار شود. یازیده و درازشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میل جراحت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). میلی که عمق زخم را بدان معلوم کنند. (اقرب الموارد). میل که به جراحت فرو برند تا عمق آن معلوم کنند. مسبر. فتیلۀ جراحت. (زمخشری). محجاج. محرف. محراف. تک یاب. قاثاطیر، کسی که عمق جراحت را تعیین می کند. ج، مسابیر. (اقرب الموارد) ، قلم و مداد که بدان نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
نعت فاعلی از مصدر اسآر. کسی که طعام یا شرابی می خورد و از آن چیزی باقی می گذارد. پس خورده گذارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به اسآر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
مسبار. میل جراحت. (اقرب الموارد). رجوع به مسبار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
محل آزمایش و اختبار و آگاهی از چیزی. (منتهی الارب) ، آنچه از علامت و نشان شناخته شود: حمدت مسبره و مخبره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زخم کاو، گمانه کاویانه نگرید به مسبار آلتی که بدان غور و ژرفای محلی را اندازه گیرند: و بمسبار استقصاغور محاسن و مقابح همه بشناختم، میل جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبر
تصویر مسبر
نگرید به مسبار
فرهنگ لغت هوشیار