جدول جو
جدول جو

معنی مساعده - جستجوی لغت در جدول جو

مساعده
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده
((مُ عِ دَ یا دِ))
یاری، پیش پرداخت
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
فرهنگ فارسی معین
مساعده
پیش پرداخت، پولی که بابت دستمزد کارگر یا حقوق کارمند یا بهای کالا پیشکی داده شود، مساعده
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
کمک همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاعده
تصویر معاعده
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
به هم وعده دادن، به یکدیگر وعده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
کمک کردن، یاری کردن، همراهی کردن، موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
یاری کردن موافقت کردن، یاری موافقت: اعیان و مشاهیر خراسان از ما درخواست کردند تا رعایت و حمایت ایشان کنیم و بمساعدت و معاونت ایشان قیام و اقدام نماییم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعفه
تصویر مساعفه
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعده
تصویر مستعده
مستعده در فارسی مونث مستعد آتاو اروند آماده مونث مستعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
مواعده و مواعدت در فارسی: نیوندیدن نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
((مُ عِ دِ))
کمک رساندن، یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
((مُ عَ دَ))
به یکدیگر وعده دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعده
تصویر ساعده
(دخترانه)
مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
مونث ساعد و: شیربیشه، بازو در دانش انگارش که شماره ها یا نشانه ها میان دو بازو گذاشته می شود، چرخه دار: چوب نگاهدارنده چرخ و چرخه (قرقره) شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعد
تصویر مساعد
مناسب، هم بازو، یار و یاور، موافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساعد
تصویر مساعد
یاری دهنده، یارمند، کمک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعده
تصویر ساعده
((عِ دَ یا دِ))
شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا، سواعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساعد
تصویر مساعد
((مُ عِ))
موافق، یاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقاعده
تصویر بقاعده
بترتیب و با نظم و موافق ترتیب و انتظام و موافق قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسانده
تصویر رسانده
انتقال داده، اتصال داده شده، الحاق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساهله
تصویر مساهله
مساهلت، سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسانده
تصویر رسانده
ابلاغ شده، متصل شده، پرورانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسیده
تصویر ماسیده
بسته شده، منعقد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالده
تصویر مبالده
یکدیگر را زدن زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار