جدول جو
جدول جو

معنی مسئول - جستجوی لغت در جدول جو

مسئول
سرپرست، رئیس، کسی که نسبت به چیزی وظیفه یا تعهد دارد، آنکه مورد پرسش یا بازخواست قرار می گیرد
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
فرهنگ فارسی عمید
مسئول
((مَ))
خواسته شده، پرسیده شده
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
فرهنگ فارسی معین
مسئول
پاسخده، پاسخ گو، سرپرست
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
فرهنگ واژه فارسی سره
مسئول
مکلف، موظف، وظیفه مند، سرپرست، مامور، متصدی، مدیر، وظیفه شناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسئول
مسؤولٌ
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به عربی
مسئول
Accountable, Incumbent, Responsible
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مسئول
responsable, titulaire
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مسئول
responsabile, incumbente
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مسئول
responsável, incumbente
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مسئول
verantwortlich, Amtsinhaber
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به آلمانی
مسئول
odpowiedzialny, urzędujący
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به لهستانی
مسئول
ответственный , действующий , ответственный
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به روسی
مسئول
відповідальний , посадовець
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مسئول
verantwoordelijk, zittende
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به هلندی
مسئول
responsable, titular
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مسئول
جوابدہ , موجودہ عہدے پر فائز , ذمہ دار
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به اردو
مسئول
जवाबदेह , पदाधिकारी , जिम्मेदार
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به هندی
مسئول
জবাবদিহি , বর্তমান পদাধিকারী , দায়িত্বশীল
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به بنگالی
مسئول
รับผิดชอบ , ผู้ดำรงตำแหน่ง , รับผิดชอบ
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به تایلندی
مسئول
anayewajibika, aliyepo madarakani, mwenye jukumu
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مسئول
責任がある , 現職者 , 責任感のある
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مسئول
有责任的 , 现任者 , 负责任的
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به چینی
مسئول
책임이 있는 , 현직자 , 책임이 있는
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به کره ای
مسئول
sorumlu, görevdeki
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مسئول
bertanggung jawab, pejabat
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مسئول
אחראי , מְכוּהָן , אחראי
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِنْ)
مستولی. رجوع به مستولی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کورکرده و چشم بیرون آورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شمشیر برکشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برکشیده شده و برآورده شده. (آنندراج) (غیاث). آهیخته. کشیده. برآهیخته. آخته. آهخته. برکشیده (تیغ و جز آن). برهنه. عریان. مشهّر. هر چیزی کشیده شده. (دهار) : شمشیر رعایت جمهور و حمایت ثغور از نیام عزیمت و شهامت او مسلول گردد. (جهانگشای جوینی). و از جانبین کمان و تیر معزول شد و کارد و شمشیر مسلول. (جهانگشای جوینی).
نه زور بازوی سعدی که دست و پنجۀ شیر
سپر بیفکند از تیغ غمزۀ مسلول.
سعدی.
- سیف مسلول، شمشیر برهنه که برکشیده شده باشد از نیام. (آنندراج) (غیاث).
- ، دل بشده. (مهذب الاسماء). دل شده. (دهار).
- مسلول العقل، خرد بشده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، خایه بشده. (مهذب الاسماء). خایه بیرون کشیده. (دهار). خایه پوست کشیده. (مهذب الاسماء). اخته. خصی. خواجه. خصی شده: و خصیانهم منهم مسلولون. (اخبار الصین و الهند ص 17). فان عندی خادمین مسلولین رومیین. (الوزراء جهشیاری ص 247) ، مرد بیمار سل. (منتهی الارب). مرد مبتلای به سل. (از اقرب الموارد). کسی که او را مرض سل باشد. (آنندراج) (غیاث). گرفتار بیماری سل. (ناظم الاطباء). سل گرفته. (دهار). دق رسیده. (مهذب الاسماء). سل دار. آن که بیماری سل دارد. جگرتفته. بحیر. مصدور. مسحوف. مهلوس.
- مسلول شدن، گرفتار مرض سل شدن. ابتلاء به بیماری سل. ابحار.
- مسلول کردن، دچار بیماری سل کردن. کسی را به بیماری سل مبتلی کردن
لغت نامه دهخدا
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
اخور تاک ناخور تاک مسئول در فارسی امارمند خورتاک بابیزان (بهروز در برهان این واژه را برابر با کفیل و ضامن آمده است)، خواهیده خواهش شده سئوال، مسئول، کسی که از وی سئوال کنند، پرسش شده، پرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخول
تصویر مسخول
فرومایه و ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسئوله
تصویر مسئوله
مسئوله در فارسی مونث مسئوول بنگرید به مسوول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
فرهنگ فارسی معین