جدول جو
جدول جو

معنی مزینی - جستجوی لغت در جدول جو

مزینی
(مُ زَ نی ی)
منسوب به مزینه. مزنی. (الانساب سمعانی). رجوع به مزینه و مزنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمینی
تصویر زمینی
مربوط به زمین، ساکن کرۀ زمین، مقابل درختی، آنچه رو یا زیر زمین کشت می شود مثلاً سیب زمینی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَیْ یِ)
جمع واژۀ مزیّن (در حالت نصبی و جری). رجوع به مزین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محمد بن عمر بن احمد بن عمر بن محمد اصفهانی مدینی، مکنی به ابوموسی، از حافظان و مصنفان حدیث است. به سال 501 هجری قمری در اصفهان ولادت یافت به مناسبت نسبتش به مدینۀ اصفهان معروف به مدینی است. سفری به همدان و بغداد کرد. از تألیفات اوست: الاخبار الطوال، اللطائف، تمه معرفه الصحابه الوظایف، عوالی التابعین، المغیث، الزیادات. وی به سال 581 هجری قمری در اصفهان در گذشت. (الاعلام زرکلی ج 7 ص 202) (ریحانه الادب ج 5 ص 276). رجوع به وفیات الاعیان ج 1 ص 486و تتمه المختصر ابن الوردی ج 2 ص 95 و طبقات الشافعیه ج 4 ص 90 و دیگر مآخذ مذکور در الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مدینۀ اصفهان و مدینۀ انبار و مدینۀ بخارا و مدینۀ جابر میان ری و قزوین و مدینۀ سمرقند، مدینه و قبره، مدینهالمبارک و مدینۀ مرو، و مدینۀ مولی، مدینۀ مصر، مدینۀ نیشابور، مدینۀ نسف است. از هر یک این بلاد علما و محدثان برخاسته اند که همه را در نسبت مدینی گویند و منسوب بدین مدینه ها مدینی گویند و منسوب به مدینهالرسول - یثرب - را مدنی گویند، تنها برای تمیز. گروهی شق اخیر را درست ندانسته و منسوب به مدینهالرسول را نیز مدینی خوانند. (یادداشت مؤلف، از معجم البلدان). انسان منسوب به مدینۀ یثرب را مدنی گویند و پرندگان و حیوانات دیگررا در نسبت بدین شهر مدینی نامند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَدْ یَ نی ی / مَدْ یَ)
منسوب به مدین. رجوع به مدین شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ترجمه خاصیت. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان سنگی شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 1300 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و توتون و حبوب. صنایع دستی آن قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از بخش قشم است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 89)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به زمین. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
زمینی به اصل آسمانی به فرع.
نظامی (از آنندراج).
، خاکی. ترابی. ارضی. (ناظم الاطباء). ارضی. (از فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل هوائی. مقابل درختی: سیب زمینی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل آسمانی. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که نوعی حقارت و پستی در آن ملحوظ است:
تن زمینی است میارایش و بفکن به زمین
جان سماوی است بیاموزش و بربر به سماش.
ناصرخسرو.
، در شاهد زیر بمعنی زمین گیر آمده: جمعی که به سبب علت و مرض از جای بر نتوانند خاست و آن چنان کس را زمینی گویند. (تاریخ قم ص 179). رجوع به زمین گیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یِ نَ)
مؤنث مزیّن. مشاطه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
منسوب به زمین ارضی مقابل آسمان سماوی، مخلوقات کره ارضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
الأرضيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
Earthy, Terrestrial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terrestre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terrestre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
زمینی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
земной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
irdisch, terrestrisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
земний , наземний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
ziemski, lądowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
土质的 , 陆地的
دیکشنری فارسی به چینی
زمینی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
পৃথিবীসুলভ , পৃথিবীজুড়ে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terrenal, terrestre
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
เป็นโลก , บนพื้นดิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
wa dunia, duniani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
topraklı, karasal
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
지구의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
土の , 地球の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terreno, terrestre
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
bumi, terestrial
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
पृथ्वी जैसा , पृथ्वी से संबंधित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
aards, terrestrisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
ארצי , יבשתי
دیکشنری فارسی به عبری