جدول جو
جدول جو

معنی مزیبر - جستجوی لغت در جدول جو

مزیبر
(مُ زَ بَ)
پرزه برآورده (جامه). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ثوب مزیبر، جامۀ پرزه برآورده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزدبر
تصویر مزدبر
کسی که کار می کند و مزد می گیرد، مزدور
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ/ خُدْ اَ)
مزدور. و آن را مزدبره و مزده بر نیز گویند. (آنندراج). کسی که کار می کند و اجرت می گیرد. اجیر. مزدور. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَءْ بَ /مُ زَءْ بِ)
جامۀ پرزه دار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ بَ)
منحوت از تپمق ترکی، متعدی آن تپاندن. به فشار جای گرفتن: زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُزَ بَ)
جامۀ پرزه دار. (از منتهی الارب) ، ثوب مزوبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد خوش طبع زیرک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، أمازر، توانا و نافذ در امور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رجل مزیر، مشبعالعقل و نافذ فی الامور. (اقرب الموارد). مردی قوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سخت دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سخت و صلب. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
نعت مفعولی منحوت از ’زیب’ فارسی. زیب داده شده و این لفظ صناعی است، مأخوذ از ’زیب’ که کلمه فارسی است از عالم مزلف و مششدر و ملبب. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
قلم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (اقرب الموارد). قلم و خامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزبر
تصویر مزبر
کلک خامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیر
تصویر مزیر
کاربر
فرهنگ لغت هوشیار
مزدور، کارگر فصلی، نوکر
فرهنگ گویش مازندرانی